حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, 10 فروردین , 1403 20 رمضان 1445 Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 176 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 47×
  • اوقات شرعی

  • دین درمانی

    2- سفسطه(موانع تعامل سازنده)
    ۰۶ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۲
    شناسه : 2553
    بازدید 4757
    6

    14- سفسطه(Sophistry)(سفسطة) ( سفسطة ) سفسطة. [ س َ س َ طَ ] ( ع اِ ) سخن روی اندود. […]

    ارسال توسط :
    پ
    پ

    14- سفسطه(Sophistry)(سفسطة)

    ( سفسطة ) سفسطة. [ س َ س َ طَ ] ( ع اِ ) سخن روی اندود. ( مهذب الاسماء ). || ( اصطلاح فلسفه ) قیاسی است مرکب از وهمیات و غرض ازآن مغلوب ساختن خصم است. ( از اقرب الموارد ). در اصطلاح علوم منطقی قیاس سفسطی بقیاسی میگویند که مرکب ازمقدمات وهمی باشد و آن یکی از صناعات خمس است. رجوع شود به مغالطه و صناعات خمس. ( دستور ج 2 ص 169 ). عبارت از قیاسی است که مرکب باشد از وهمیات و بعضی گفته اند قیاسی است که مرکب از مشبهات باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ص 665 ) [1]

    استدلال وقیاس باطل و مغالطه برای دگرگونی حقایق ( اسم ) قیاسی است که مرکب باشد از وهمیات و بعضی گفته اند: قیاسی است مرکب از مشبهات و غرض از آن به غلط انداختن خصم و ساکت کردن اوست چنانکه گوییم: جوهر موجود در ذهن است و هر موجود در ذهن قایم به ذهن است پس جوهر عرض است.[2]

    (سَ سَ طِ ) (اِ. ) مغالطه کردن برای وارونه نشان دادن حقایق .[3]

    استدلال و قیاس باطل و مغالطه برای دگرگون نشان دادن حقایق، انکار حسیات و بدیهیات.[4]

    سفسطه یک ادعا (گزاره‌ای) است که ممکن است در وهله‌ی اول درست به نظر برسد اما زمانی که با قوانین منطق سنجیده شود معلوم می‌شود که گزاره‌ی نادرستی بوده است. معمولا از سفسطه برای گمراه کردن مردم و برای اینکه به چیزی که الزاما درست نیست اعتقاد پیدا کنند استفاده می‌شود.

    سفسطه برای انکار کلی علم و آگاهی انسان به واقعیت و شک در همه امور، در بدیهی ترین گزاره یعنی گزاره «اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است» نیز باید شک کند و نباید …

    پاسخ به چند سفسطه‏

    در رواياتِ تاريخى آمده است كه نمرود از پادشاهان بابل بود و حكومت مقتدرانه‏اى داشت او با حضرت ابراهيم درباره‏ى خداوند مباحثه و مجادله كرد. وقتى حضرت ابراهيم گفت:

    پروردگار من آن است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند، او گفت: من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم.

    سپس دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، يكى را آزاد نمود و ديگرى را دستور داد بكشند.

    وقتى ابراهيم عليه السلام اين سفسطه و مغالطه را مشاهده كرد كه اين شخص چه برداشتى از زنده كردن و ميراندن دارد و چگونه مى‏خواهد افكار ديگران را منحرف كند، فرمود: خداوند طلوع خورشيد را از مشرق قرار داده است، اگر تو ادّعا دارى كه بر جهانِ هستى حكومت دارى و همه چيز در اختيار و تحت قدرت توست، خورشيد را از مغرب بيرون بياور!. آن موقع بود كه نمرود مبهوت ماند و پاسخى جز سكوت نداشت.[5]

    نمرود جبار راه تزوير و سفسطه را پيش گرفت و براى اغفال مردم و اطرافيان خود” گفت: من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم” و قانون حيات و مرگ در دست من است (قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ‏)(بقره258).[6]

    جمله” وَ ما يَشْعُرُونَ‏” (آنها متوجه نيستند و نمى‏فهمند)(که در آیه 69 سوره آل عمران آمده است) گويا اشاره به همين نكته روانى است كه انسان ناخودآگاه تحت تاثير سخنان خويش است. و به هنگامى كه سعى دارد ديگران را با سفسطه و دروغ و تهمت گمراه كند خودش از آثار آن بر كنار نخواهد بود و اين خلاف‏گويى‏ها كم كم در روح و جان او چنان اثر مى‏گذارد كه به صورت يك عقيده راسخ در مى‏آيد، و آنها را باور مى‏كند و براى هميشه گمراه مى‏شود.[7]

    اخيرا ديده ميشود كه جمعى از مبلغان مسيحى براى اغفال افراد كم اطلاع در مورد مساله تثليث، متشبث به مثالهاى سفسطه‏آميزى شده‏اند، از جمله اينكه: وحدت در تثليث (يگانگى در عين سه‏گانگى) را مى‏توان تشبيه به” جرم خورشيد” و” نور” و” حرارت” آن كرد كه سه چيز هستند و در عين‏ حال يك حقيقتند، و يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آينه بيفتد با اينكه يك موجود بيشتر نيست، سه موجود به نظر ميرسد! و يا آن را تشبيه بمثلثى ميكنند كه از بيرون سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم بيك نقطه ميرسند.

    با كمى دقت روشن ميشود كه اين مثالها ارتباطى با مساله مورد بحث ندارد، زيرا” جرم خورشيد” مسلما با” نور آن” دو تا است، و” نور” كه امواج ما فوق قرمز است با” حرارت” كه امواج ما دون قرمز است از نظر علمى كاملا تفاوت دارند، و اگر احيانا گفته شود اين سه چيز يك واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بيش نيست.

    و از آن روشنتر مثال” جسم” و” آينه‏ها” است زيرا عكسى كه در آينه است چيزى جز انعكاس نور نيست، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است بنا بر اين اتحاد حقيقى و شخصى در ميان آنها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هر كس كه فيزيك كلاسهاى اول دبيرستان را خوانده باشد مى‏داند.

    در مثال مثلث نيز مطلب همين طور است: زواياى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف الزاويه‏ها و رسيدن به يك نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.

    شگفت‏انگيز اينكه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از” وحدت وجود صوفيه”[8] خواسته‏اند توحيد در تثليث را با منطق” وحدت وجود” تطبيق دهند، ولى ناگفته پيدا است كه اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد بايد همه موجودات اين عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلكه عين او تصور كند در اين موقع سه‏گانگى معنى ندارد، بلكه تمام موجودات از كوچك و بزرگ، جزء يا مظهرى براى او مى‏شوند، بنا بر اين تثليث مسيحيت‏ هيچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى‏تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده است.[9]

    همانطور كه در ذيل آيه 62 سوره بقره كه مضمون آن با آيه فوق(69 مائده) تقريبا يكى است يادآور شديم، بعضى از افراد با يك بيان سفسطه آميز خواسته‏اند آيه فوق را دليل بر مسلك” صلح كل” بگيرند، و تمام پيروان مذاهب را اهل نجات بدانند و در حقيقت فلسفه نزول كتب آسمانى را يكى پس از ديگرى كه ناظر به پيشبرد جهان انسانيت در مسير تكامل تدريجى است ناديده بگيرند. ولى همانطور كه گفتيم آيه با تعبير” عَمِلَ صالِحاً” اين حقيقت را مشخص مى‏سازد كه بايد در مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانون عمل كنند، زيرا عمل به قوانين نسخ شده، عمل صالح نيست بلكه عمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون است.[10]

    پندارى … در ميان مشركان عرب وجود داشت كه براى خوردن گوشتهاى حيوانات مرده چنين استدلال مى‏كردند: آيا ممكن است حيواناتى را كه خودمان مى‏كشيم حلال بدانيم، اما آنچه را خداى ما كشته است حرام بشمريم؟! بديهى است سفسطه، يك خيال واهى، بيش نبود، زيرا خداوند حيوان مرده را ذبح نكرده و سر نبريده تا با حيواناتى كه ما سر بريده‏ايم مقايسه شود و به همين دليل كانون انواع بيماريهاست و گوشت آن فاسد است لذا خداوند اجازه خوردن آن را نداده است.[11]

    بعضى از مذاهب ساختگى كه در قرون اخير پيدا شده‏اند براى رسيدن به اهداف خود، لازم ديده‏اند كه قبل از هر چيز پايه‏هاى خاتميت پيامبر اسلام ﷺ را به گمان خويش متزلزل سازند، لذا بعضى از آيات قرآن را كه هيچ دلالتى بر هدف آنها ندارد به كمك تفسير به رأى، و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساخته‏اند از جمله آيه مورد بحث (34 اعراف) است، آنها مى‏گويند: قرآن گفته است هر امتى پايانى دارد و منظور از امت، مذهب است بنا بر اين مذهب اسلام نيز بايد پايانى داشته باشد!

    بهترين راه براى درك چگونگى اين استدلال اين است كه معنى واقعى” امت” را در لغت، و سپس در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار دهيم.

    از بررسى كتب لغت و همچنين موارد استعمال اين كلمه در قرآن كه بالغ بر 64 مورد مى‏شود چنين استفاده مى‏گردد كه” امت” در اصل به معنى جمعيت و گروه است.[12]

    پاسخ به يك سفسطه ديگر

    همانطور كه در آيات گذشته گفتيم جمعى از دين‏سازان قرون اخير براى صاف كردن جاده ادعاهاى خود، پاره‏اى از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعى هستند كه دليل بر نفى خاتميت است، در حالى كه ارتباطى با آن ندارد.

    يكى از آنها آيه (36 اعراف) است، آنها بدون اينكه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند، مى‏گويند: اين آيه با توجه به جمله” ياتينكم” كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگرى مبعوث شوند.

    ولى اگر كمى به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مى‏گويد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انسانى و تمامى فرزندان آدمند پاسخ اين سخن روشن مى‏شود زيرا شك نيست كه براى مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادى آمدند كه نام عده قابل ملاحظه‏اى از آنها در قرآن آمده و نام عده ديگرى نيز در كتب تواريخ ثبت است.

    منتها اين عده از دين‏سازان براى اغفال مردم، آيات گذشته را به دست فراموشى مى‏سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص مسلمانان مى‏گيرند و از آن نتيجه‏گيرى مى‏كنند كه امكان رسولان ديگرى در كار است.

    اينگونه سفسطه‏ها سابقه بسيار دارد مخصوصا در ميان اينها كه آيه يا جمله‏اى از يك آيه را از بقيه جدا مى‏كنند و قبل و بعد آن را ناديده مى‏گيرند و بر مفهومى كه تمايل دارند تطبيق مى‏دهند هر چند ضد مفهوم واقعى آن باشد.[13]

    *** گفتگو با حاكم جبار!

    ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموش سازد.

    او كه در سفسطه بازى، چيره‏دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تو اين بتها را نمى‏پرستى، پس پروردگار تو كيست؟

    گفت: همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است.

    فرياد زد اى بى خبر اين بدست من است، مگر نمى‏بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى‏كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى‏نمايم؟! ابراهيم كه در پاسخ‏هاى دندانشكن، فوق العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خدا است، همه عالم هستى به فرمان اويند، مگر نمى‏بينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى‏آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو مى‏رود؟ اگر تو حكمروا بر پهنه جهان هستى مى‏باشى، فردا اين قضيه را عكس كن، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند.

    نمرود چنان مبهوت شد كه توانايى سخن گفتن را در برابر او از دست داد (بقره آيه 258).

    بدون شك ابراهيم مى‏دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى‏كند ولى مهارت او در استدلال اجازه نمى‏داد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطهباز در آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونه قدرت دست و پا زدن در آن نداشت!.[14]

    حق اين است كه، خداوند طبق ظاهر آيه (9 حجر) وعده داده كه قرآن را از هر نظر حفظ و پاسدارى كند: محافظت از هر گونه تحريف و محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه‏هاى دشمنان وسوسه‏گر.[15]

    *** سفسطه های مخالفان حجاب‏

    در اينجا مى‏رسيم به ايرادهايى(سفسطه هایی) كه مخالفان حجاب مطرح مى‏كنند كه بايد به طور فشرده بررسى شود:

    1- مهمترين چيزى كه همه آنان در آن متفقند و به عنوان يك ايراد(سفسطه ی) اساسى بر مساله حجاب ذكر مى‏كنند اين است كه زنان نيمى از جامعه را تشكيل مى‏دهند اما حجاب سبب انزواى اين جمعيت عظيم مى‏گردد، و طبعا آنها را از نظر فكرى و فرهنگى به عقب مى‏راند، مخصوصا در دوران شكوفايى اقتصاد كه احتياج زيادى به نيروى فعال انسانى است از نيروى زنان در حركت اقتصادى هيچگونه بهره‏گيرى نخواهد شد، و جاى آنها در مراكز فرهنگى و اجتماعى نيز خالى است!، به اين ترتيب آنها به صورت يك موجود مصرف كننده و سربار اجتماع در مى‏آيند.

    اما آنها كه به اين منطق متوسل مى‏شوند از چند امر به كلى غافل شده يا تغافل كرده‏اند.

    زيرا:

    اولا: چه كسى گفته است كه حجاب اسلامى زن را منزوى مى‏كند، و از صحنه اجتماع دور مى‏سازد؟ اگر در گذشته لازم بود ما زحمت استدلال در اين موضوع را بر خود هموار كنيم امروز بعد از انقلاب اسلامى هيچ نيازى به استدلال نيست، زيرا با چشم خود گروه گروه زنانى را مى‏بينيم كه با داشتن حجاب اسلامى در همه جا حاضرند، در اداره‏ها، در كارگاهها، در راهپيماييها و تظاهرات سياسى، در راديو و تلويزيون، در بيمارستانها و مراكز بهداشتى، مخصوصا و در مراقبتهاى پزشكى براى مجروحين جنگى، در فرهنگ و دانشگاه، و بالآخره در صحنه جنگ و پيكار با دشمن.

    كوتاه سخن اينكه وضع موجود پاسخ دندان‏شكنى است براى همه اين ايرادها و اگر ما در سابق سخن از” امكان” چنين وضعى مى‏گفتيم امروز در برابر” وقوع” آن قرار گرفته‏ايم، و فلاسفه گفته‏اند بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و اين عيانى است كه نياز به بيان ندارد.

    ثانيا: از اين كه بگذريم آيا اداره خانه و تربيت فرزندان برومند و ساختن انسانهايى كه در آينده بتوانند با بازوان تواناى خويش چرخهاى عظيم جامعه را به حركت در آورند، كار نيست؟

    آنها كه اين رسالت عظيم زن را كار مثبت محسوب نمى‏كنند از نقش خانواده و تربيت، در ساختن يك اجتماع سالم و آباد و پر حركت بى‏خبرند، آنها گمان مى‏كنند راه اين است كه زن و مرد ما همانند زنان و مردان غربى اول صبح خانه را به قصد ادارات و كارخانه‏ها و مانند آن ترك كنند، و بچه‏هاى خود را به شير- خوارگاهها بسپارند، و يا در اطاق بگذارند و در را بر روى آنها ببندند، و طعم تلخ زندان را از همان زمان كه غنچه ناشكفته‏اى هستند به آنها بچشانند.

    غافل از اينكه با اين عمل شخصيت آنها را در هم مى‏كوبند و كودكانى بى روح و فاقد عواطف انسانى بار مى‏آورند كه آينده جامعه را به خطر خواهند انداخت.

    2- ايراد(سفسطه ی) ديگرى كه آنها دارند اين است كه حجاب يك لباس دست و پاگير است و با فعاليتهاى اجتماعى مخصوصا در عصر ماشينهاى مدرن سازگار نيست، يك زن حجاب دار خودش را حفظ كند يا چادرش را و يا كودك و يا برنامه‏اش را؟! ولى اين ايراد كنندگان از يك نكته غافلند و آن اينكه حجاب هميشه به معنى چادر نيست، بلكه به معنى پوشش زن است، حال آنجا كه با چادر امكان پذير است چه بهتر و آنجا كه نشد به پوشش قناعت مى‏شود.

    زنان كشاورز و روستايى ما، مخصوصا زنانى كه در برنجزارها مهمترين و مشكلترين كار كشت و برداشت محصول برنج را بر عهده دارند عملا به اين پندارها پاسخ گفته‏اند، و نشان داده‏اند كه يك زن روستايى با داشتن حجاب اسلامى در بسيارى از موارد حتى بيشتر و بهتر از مرد كار مى‏كند، بى آنكه حجابش مانع كارش شود.

    3- ايراد(سفسطه ی)  ديگر اينكه آنها مى‏گويند حجاب از اين نظر كه ميان زنان‏ و مردان فاصله مى‏افكند طبع حريص مردان را آزمندتر مى‏كند، و به جاى اينكه خاموش كننده باشد آتش حرص آنها را شعله‏ورتر مى‏سازد كه” الانسان حريص على ما منع”! پاسخ اين ايراد يا صحيحتر سفسطه و مغلطه را مقايسه جامعه امروز ما كه حجاب در آن تقريبا در همه مراكز بدون استثناء حكمفرما است با دوران رژيم طاغوت كه زنان را مجبور به كشف حجاب مى‏كردند مى‏دهد.

    آن روز هر كوى و بر زن مركز فساد بود، در خانواده‏ها بى بند و بارى عجيبى حكمفرما بود، آمار طلاق فوق العاده زياد بود، سطح تولد فرزندان نامشروع بالا بود و هزاران بدبختى ديگر.

    نمى‏گوئيم امروز همه اينها ريشه كن شده اما بدون شك بسيار كاهش يافته و جامعه ما از اين نظر سلامت خود را باز يافته، و اگر به خواست خدا وضع به همين صورت ادامه يابد و ساير نابسامانيها نيز سامان پيدا كند، جامعه ما از نظر پاكى خانواده‏ها و حفظ ارزش زن به مرحله مطلوب خواهد رسيد.

    *** 2- استثناء وجه و كفين‏

    در اينكه آيا حكم حجاب صورت و دستها حتى از مچ به پائين را نيز شامل مى‏شود يا نه، در ميان فقهاء بحث فراوان است، بسيارى عقيده دارند كه پوشاندن اين دو (وجه و كفين) از حكم حجاب مستثنى است، در حالى كه جمعى فتوا به وجوب پوشاندن داده، يا حد اقل احتياط مى‏كنند، البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمى‏دانند نيز آن را مقيد به صورتى مى‏كنند كه منشا فساد و انحرافى نگردد، و گر نه واجب است.

    در آيه فوق قرائنى بر اين استثناء و تاييد قول اول وجود دارد از جمله:

    الف: استثناء” زينت ظاهر” در آيه فوق خواه به معنى محل زينت باشد يا خود زينت دليل روشنى است بر اينكه پوشاندن صورت و كفين لازم نيست.

    ب- دستورى كه آيه فوق در مورد انداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى‏دهد كه مفهومش پوشانيدن تمام سر و گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آن نيست قرينه ديگرى به اين مدعا است.

    توضيح اينكه: همانگونه كه در شان نزول نيز گفته‏ايم عربها در آن زمان روسرى و مقنعه‏اى مى‏پوشيدند كه دنباله آن را روى شانه‏ها و پشت سر مى‏انداختند به طورى كه مقنعه پشت گوش آنها قرار مى‏گرفت و تنها سر و پشت گردن را مى‏پوشاند، ولى قسمت زير گلو و كمى از سينه كه بالاى گريبان قرار داشت نمايان بود. اسلام آمد و اين وضع را اصلاح كرد و دستور داد دنباله مقنعه را از پشت گوش يا پشت سر جلو بياورند و به روى گريبان و سينه بيندازند و نتيجه آن اين بود كه تنها گردى صورت باقى مى‏ماند و بقيه پوشانده مى‏شد.

    ج- روايات متعددى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى و كتب حديث، وارد شده است كه شاهد زنده‏اى بر مدعا است‏[16] هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست، و جمع ميان آنها از طريق استحباب پوشاندن وجه و كفين، و يا حمل بر مواردى كه منشا فساد و انحراف است كاملا ممكن است.

    شواهد تاريخى نيز نشان مى‏دهد كه نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومى نداشت (شرح بيشتر در زمينه بحث فقهى و روايى اين مساله در مباحث نكاح در فقه آمده است).

    ولى باز تاكيد و تكرار مى‏كنيم كه اين حكم در صورتى است كه سبب سوء استفاده و انحراف نگردد.

    ذكر اين نكته نيز لازم است كه استثناء وجه و كفين از حكم حجاب مفهومش اين نيست كه جائز است ديگران عمدا نگاه كنند، بلكه در واقع اين يك نوع‏ تسهيل براى زنان در امر زندگى است.[17]

    يونس 7 … از روى دلسوزى و خيرخواهى مانند پدرى مهربان آن قوم گمراه را اندرز مى‏داد، ولى در برابر اين منطق حكيمانه چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نمى‏شنيد.[18]

     

    طرفداران باطل براى‏ به كرسى نشاندن سخنان بى‏اساس خود دست به مجادلات زشتى مى‏زدند و با انواع سفسطه‏ها و بهانه‏جوئيها تلاش براى ابطال حق و اغواى مردم ساده دل داشته‏اند، سخريه و استهزاء، تهديد و افترا و انكار بدون دليل از روشهاى معمولى اقوام گمراه و سركش در مقابل پيامبران بود، و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت روش پيامبران الهى.[19]

    علم و دانشى كه آنها به آن مغرور بودند، و خود را با داشتن آن بى‏نياز از تعليمات انبيا مى‏ديدند، چه بوده است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده‏اند كه همه با هم قابل جمع است: شبهات واهى و سفسطه‏هاى بى‏اساسى را علم مى‏پنداشتند و به آن تكيه مى‏كردند كه نمونه‏هاى متعددى از آن در آيات قرآن منعكس است. گاه مى‏گفتند مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ‏:” چه كسى مى‏تواند اين استخوانهاى پوسيده را زنده كند”؟ (يس- 78).

    و گاه مى‏گفتند أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ” آيا هنگامى كه خاك شديم و در زمين گم شديم ممكن است بار ديگر آفرينش تازه‏اى بيابيم” (سجده- 10).

    گاه مى‏افزودند: ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ” جز زندگى اين دنيا چيزى در كار نيست، گروهى مى‏ميرند و گروهى متولد مى‏شوند و جز طبيعت ما را هلاك نمى‏كند”! (جاثيه- 24).

    و امثال اين ادعاهاى واهى و بدون دليل كه علمش مى‏پنداشتند.[20]

    عده ای ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند، و ممكن است بر اعمال زشت و ننگين خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند، اما هرگز نمى‏توانند كمترين عمل خود را از خدا پنهان نمايند.[21]

    اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!

    منطق موسى7 از يك سو، و معجزات گوناگونش از سويى ديگر، و بلاهايى كه بر سر مردم مصر فرود آمد و به بركت دعاى موسى 7برطرف شد از سوى سوم تاثير عميقى در محيط گذاشت، و افكار توده‏هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت و تمام نظام مذهبى و اجتماعى آنها را زير سؤال برد.

    اينجا بود كه فرعون با سفسطه‏بازى و مغلطه‏كارى مى‏خواست جلو نفوذ موسى7را در افكار مردم مصر بگيرد، دست به دامن ارزشهاى پستى مى‏زند كه بر آن محيط حاكم بود، و خود را با اين ارزشها با موسى7 مقايسه مى‏كند تا برترى خويش را به ثبوت رساند، چنان كه قرآن در آيات مورد بحث(زخرف 51-52) مى‏گويد:

    ” فرعون در ميان قوم خود ندا داد كه اى قوم من! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست؟ و اين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارد؟

    و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى‏گذرد؟ آيا نمى‏بينيد؟” (وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ‏)[22].

    ولى موسى چه دارد؟ هيچ، يك عصا و يك لباس پشمينه! آيا شخصيت از آن او است يا از آن من؟ آيا او سخن حق مى‏گويد يا من مى‏گويم؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلب را بنگريد.

    و به اين ترتيب فرعون ارزشهاى قلابى را به چشم مردم مصر كشيد، و همانند بت‏پرستان عصر جاهليت در برابر پيغمبر اسلام ص مال و مقام را ارزشهاى‏ واقعى انسانى گرفت.

    تعبير به نادى (ندا داد) نشان مى‏دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد و با صدايى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله‏ها را بازگو نمود، يا اينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس كنند.

    تعبير به” انهار” جمع” نهر” با اينكه منظور از آن رود نيل است به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه‏هاى بسيار زيادى تقسيم مى‏شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى‏ساخت.

    بعضى از مفسران گفته‏اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها” نهر الملك”” نهر طولون”” نهر دمياط” و” نهر تنيس” بود.

    چرا فرعون مخصوصا روى شاخه‏هاى نيل تكيه مى‏كند براى اينكه تمام آبادى مصر و ثروت و قدرت و تمدن آنها از نيل سرچشمه مى‏گرفت، لذا فرعون به آن مى‏نازد و بر موسى فخر مى‏فروشد! تعبير به” تَجْرِي مِنْ تَحْتِي‏” به اين معنى نيست كه رود نيل از زير قصر من مى‏گذرد، آن گونه كه جمعى از مفسران گفته‏اند، چرا كه رود نيل از آن عظيم‏تر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشد بسيارى از قصرهاى مصر چنين بود، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشت، بلكه منظور اين است اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبق مقرراتى است كه من اراده مى‏كنم.

    *** سپس مى‏افزايد:” بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمى‏تواند فصيح سخن بگويد برترم” (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ‏)[23].

    و به اين ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود (حكومت مصر، و مالكيت نيل) و دو نقطه ضعف براى موسى (فقر، و لكنت زبان) بيان كرد.

    در حالى كه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت، چرا كه خداوند دعاى او را مستجاب كرد و سنگينى زبانش را بر طرف ساخت، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت‏ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي‏ (خداوندا گره را از زبان من بگشا) (طه- 27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است.

    نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلم و ستم بر محرومان حاصل مى‏شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش.

    تعبير به” مهين” (پست) ممكن است اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كه ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى‏پنداشتند، و يا اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود، و قبطيان فرعونى خود را آقا و سرور آنها مى‏پنداشتند.

    *** سپس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت:” چرا دستبندهايى از طلا به او داده نشده؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده‏اند تا گفتار او را تصديق كنند”؟! (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ‏)[24].

    اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده و يار و معاونانى براى او قرار نداده است؟.

    مى‏گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد دستبند و گردن‏بند طلا زينت خود كنند، لذا از اينكه موسى چنين زينت‏آلاتى همراه نداشت، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى در تن كرده بود اظهار تعجب مى‏كند، و چنين است حال جمعيتى كه معيار سنجش شخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت‏آلات است.

    اما پيامبران الهى با كناره‏گيرى از اين مسائل مخصوصا مى‏خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين آن سازند، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت به خود نخواهد ديد.

    به هر حال اين بهانه فرعون درست شبيه بهانه‏اى بود كه در چند آيه قبل از قول مشركان مكه نقل شده كه مى‏گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟! بهانه دوم همان بهانه معروفى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پيامبران مطرح مى‏كردند: گاه مى‏گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست؟ و گاه مى‏گفتند: اگر انسان است لا اقل چرا فرشته‏اى همراه او نيامده؟

    در حالى كه رسولان مبعوث به انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مسائل آنها را لمس كنند، و به آن پاسخ گويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوه‏اى براى آنها باشند[25].

    لازم به يادآورى است كه” اسورة” جمع” سوار” (بر وزن هزار) به معنى دستبند است، خواه از طلا باشد يا نقره، و اصل آن از واژه فارسى” دستواره” گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است).

    *** در آيه بعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى‏كند، و آن اينكه: فرعون از واقعيت امر چندان غافل نبود، و به بى‏اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت، ولى” او قوم خود را تحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند”! (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ‏).

    اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند، و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بيخبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاى دروغين را جانشين ارزشهاى راستين كنند، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزى دهند.

    چرا كه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى‏كنند! اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جوامع فاسد حاكم است، اگر فرعون براى نيل به اين هدف وسائل محدودى در اختيار داشت طاغوتيان امروز با استفاده از وسائل ارتباط جمعى، مطبوعات، فرستنده‏هاى راديو تلويزيونى، و انواع فيلمها، و حتى ورزش در شكل انحرافى، و ابداع انواع مدهاى مسخره، به استخفاف عقول ملتها مى‏پردازند، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به همين دليل دانشمندان و متعهدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى‏بخشند وظيفه سنگين در مبارزه با برنامه” استخفاف عقول” بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است.

    جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى‏دهد” آنها گروهى‏ فاسق بودند” (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ‏).

    اشاره به اينكه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى‏شدند، و اسباب گمراهى خود را به دست خويش فراهم نمى‏ساختند، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درست است كه فرعون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت، ولى آنها نيز با” تسليم كوركورانه” موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.

    آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى‏كردند[26]

    از بعضى از روايات اسلامى استفاده مى‏شود كه تعبير آيات فوق‏ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ‏ دستاويزى براى بعضى از زنادقه و مشركان شده بوده است، و با سفسطه آن را چنين تفسير مى‏كردند كه در آسمان معبودى است و در زمين معبود ديگرى، در حالى كه آيه فوق عكس آن را مى‏گويد: او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين يعنى همه جا معبود او است.

    با اينحال هنگامى كه اين مطلب را به عنوان يك سؤال در برابر امامان معصوم طرح مى‏كردند آنها با جوابهاى نقضى و حلى به آنها پاسخ مى‏گفتند.

    از جمله در كتاب كافى از” هشام بن حكم” نقل شده است كه” ابو شاكر ديصانى”[27] به من گفت در قرآن آيه‏اى است كه سخن ما را مى‏گويد! گفتم:

    كدام آيه؟ گفت همين آيه‏ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ‏ و من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم.

    در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم و نزد امام صادق ع آمدم، و ماجرا را عرض كردم، فرمود: اين كلام ملحد خبيثى است، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس نام تو در كوفه چيست؟ مى‏گويد: فلان، بگو نام تو در بصره چيست؟

    مى‏گويد: فلان، سپس بگو: پروردگار ما نيز همين گونه است در آسمان اله، و معبود، او است، و در زمين هم اله و معبود او است، و همچنين در درياها و در صحراها و در هر مكانى اله و معبود او است.

    هشام مى‏گويد هنگامى كه بازگشتم به سراغ” ابو شاكر” رفتم، و اين پاسخ را به او دادم، گفت: اين سخن از تو نيست اين را از حجاز آورده‏اى”![28][29]

    [1] ( فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 299 ).

    [2] فرهنگ فارسی

    [3] فرهنگ معین

    [4] فرهنگ عمید

    [5] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج‏1 ص:412، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.

    [6] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏2 ص:288، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [7] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏2 ص:610، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [8] منظور از وحدت وجود صوفيه همان وحدت موجود است كه مى‏گويد هستى يك واحد بيش نيست كه در چهره‏هاى مختلف آشكار شده و آن واحد، خدا است!

    [9] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏4، ص: 229-227، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [10] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏5 ص:27، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [11] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏5 ص:420، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [12] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏6، ص: 159، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [13] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏6، ص: 162، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [14] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏10، ص: 402، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [15] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 28جلد، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [16] كتاب وسائل الشيعه جلد 14 صفحه 145 باب 109 از ابواب مقدمات نكاح.

    [17] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏14، ص: 451-446، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [18] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏19، ص: 153، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [19] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏20، ص: 21، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [20] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏20 ص:195، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [21] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏20 ص:295، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [22] ” واو” در جمله” و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي” ممكن است عاطفه باشد( عطف بر” ملك مصر” و ممكن است حاليه باشد( تفسير كشاف) ولى احتمال اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.

    [23] جمعى” ام” را در جمله بالا” منقطعه” و به معنى” بل” گرفته‏اند، و بعضى آن را” متصله” و مربوط به جمله ا فلا تبصرون دانسته‏اند، و در تقدير چنين است: ا فلا تبصرون ام تبصرون انا خير من هذا …

    [24] ” مقترنين” به معنى متتابعين يا” متعاضدين” آمده، و بعضى گفته‏اند اقتران در اينجا به معنى تقارن است.

    [25] در جلد پنجم تفسير نمونه ذيل آيه 9 سوره انعام بحث مشروحى در اين زمينه آمده است( صفحه 159).

    [26] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏21، ص: 89-84، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    [27] ” ابو شاكر ديصانى” يكى از علماى فرقه ديصانيه بود كه عقيده دوگانه پرستى داشتند و قائل به خداى نور و خداى ظلمت بودند( دائرة المعارف دهخدا ماده( ديصان).

    [28] ” اصول كافى” جلد اول كتاب التوحيد” باب الحركة و الانتقال” حديث 10.

    [29] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏21، ص: 133، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

    fa_IRفارسی
    en_USEnglish arالعربية en_GBEnglish (UK) en_NZEnglish (New Zealand) en_ZAEnglish (South Africa) en_AUEnglish (Australia) afAfrikaans aryالعربية المغربية azbگؤنئی آذربایجان belБеларуская мова bn_BDবাংলা de_DE_formalDeutsch (Sie) de_DEDeutsch bg_BGБългарски es_ESEspañol es_COEspañol de Colombia es_MXEspañol de México es_PEEspañol de Perú es_CREspañol de Costa Rica es_PREspañol de Puerto Rico es_CLEspañol de Chile es_UYEspañol de Uruguay fr_CAFrançais du Canada fr_FRFrançais fr_BEFrançais de Belgique fa_IRفارسی