حديث اليوم
يقول الإمام علي (ع): "من شتم و انتقد نفسه صحح نفسه و من كان متعجرفًا ، فقد أفسد بحثه.

جمعه, 31 فروردین , 1403 11 شوال 1445 Friday, 19 April , 2024 الساعة تعداد کل نوشته ها : 176 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 47×
  • أوقات الشريعة

  • العلاج الديني

    فصل دوم: نقد و بررسی مدلهای رایج درمان مشکلات خانواده
    ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۴:۵۸
    شناسه : 2035
    بازدید 4530
    20

    فصل دوم: نقد و بررسی مدلهای رایج درمان مشکلات خانواده رویکردهای عمده در روان درمانی و مشاوره 1- رویکردهای روان […]

    منشور من طرف:
    پ
    پ

    فصل دوم:

    نقد و بررسی مدلهای رایج درمان مشکلات خانواده

    رویکردهای عمده در روان درمانی و مشاوره

    1- رویکردهای روان پویایی Psychodynamic Approaches

    • a . روان تحلیل گری )روانکاوی (Psychoanalysis)مؤسس زیگموند فروید
    • b . روان شناسی تحلیلی (Analytic Psychology) مؤسس کارل گوستاو یونگ
    • c . روان شناسی فردی (Individual Psychology) مؤسس آلفرد آدلر
    • d . تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) مؤسس اریک برن

    2- رویکردهای شناختی  رفتاری Cognitive-Behavioral

    • a . رفتار گرایی Behaviorism
    • b . نو رفتارگرایان Neo-Behaviorism
    • c . شناخت درمانی Cognitive Therapy مؤسس آرون بک
    • d . درمان عقلانی عاطفی Rational-Emotive Therapy مؤسس آلبرت الیس
    • e . واقعیت درمانی Reality Therapy مؤسس ویلیام گلسر

    3- رویکردهای وجودی  انسانگرایانه Existential-Humanistic Approaches

    • a . شخص محور Person-Centered مؤسس کارل راجرز
    • b . گشتالت Gestalt مؤسس فردریک پرلز
    • c . معنا درمانی Logotherapy مؤسس ویکتور فرانکل

     

     

    نظریات‌شناختی – رفتاری راجع به انسان

    نظریه الیس

    الیس از سه دیدگاه فیزیولوژیک، اجتماعی و روان‌شناختی به شخصیت می‌نگرد. با توجه به مبنای فیزیولوژیکی، الیس معتقد است که انسان ذاتاً تمایلات استثنایی و نیرومندی برای تفکر به شیوه خاص دارد که این شیوه ممکن است در جهتی منطقی و یا غیرمنطقی باشد. او جهت تفکر و عمل فرد را تابع محیط خانوادگی و فرهنگی می‌داند که فرد در آن رشد می‌یابد. او انسان را از نظر بیولوژیکی، عمدتاً موجودی می‌داند که در جهت تخریب نفس گام برمی دارد و آمادگی ذاتی شدیدی برای تفکر غیرمنطقی و غیرعقلانی دارد. از نظر مبنای اجتماعی، الیس می‌پذیرد که انسان در اجتماع باید مطابق انتظارات خود و دیگران رفتار کند و بیش از حد خودمدار و خودبین نباشد و زیاد سبقت جویی نکند. در مبنای روان‌شناختی، الیس بیان می‌کند که گرچه انسان از نظر بیولوژیکی تمایل شدیدی به مضطرب کردن خود و تخریب نفس دارد و گرچه او در اجتماعی زندگی می‌کند که سبب پاره‌ای نابسامانی‌های رفتاری او است و آن‌ها را تقویت می‌کند، اما دیدگاه روان‌شناختی شخصیت، چگونگی رشد آن را مشخص می‌کند. (شفیع آبادی و ناصری، 1378)

    نظریه بک

    ساختار شناختی عبارت است از مجموعه مفاهیمِ تحت عنوان دانش عمومی درباره حوادث، اعمال یا اشیا که حاصل تجربیات گذشته است. ساختار‌شناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازمان دهی و ذخیره‌سازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرح واره‌های موجود سازگار باشند، به دقت رمزگذاری می‌شوند؛ در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرح واره‌ها فراموش می‌شوند. هنگامی که یک شخص با یک موفقیت خاص رو به رو می‌شود، طرح واره ی مربوط به محرک فعال خواهد شد. تفاوت‌های فردی در الگوهای پردازش به تفاوت در طرح واره‌های فعال در نظام‌شناختی مربوط می‌شوند. برای مثال، بک بیان می‌دارد که بیماران افسرده، دارای طرح واره «افسرده گون» هستند که با پردازش اطلاعات در ابعاد منفی که مربوط به شکست و از دست دادن است مشخص می‌شوند و این در حالی است که بیماران مضطرب با طرح واره «خطر» توصیف می‌شوند که با پردازش اطلاعات در یک فضای حاکی از تهدید و خطر فعال می‌شوند.

    جزء دوم نظریه شناخت درمانی بک، پردازش‌شناختی است. هنگامی که نظام‌شناختی با یک موقعیت یا محرک رو به رو می‌شود، پردازش اطلاعات خودکار برای انتخاب، تفسیر و ارزیابی محرک به کار می‌افتد. همان طور که بک و امری تأکید دارند، عمده‌ترین مشخصه اختلالاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ماهیت پردازش‌شناختی است. به عبارت دیگر، یک پردازش اطلاعات خاص، تفکرات خودکار منفی را سبب می‌شود.

    دیدگاه زیربنایی الگوی‌شناختی این است که رویدادهای ذهنی (یعنی انتظارها، اعتقادها، خاطرات و…) می‌توانند علت رفتار باشند. اگر این رویدادهای ذهنی تغییر کنند، تغییر رفتار در پی آن خواهد بود. درمانگر‌شناختی با این اعتقاد، علت یا سبب‌شناسی اختلالات روانی را در رویدادهای ذهنی آشفته جستجو می‌کند. برای مثال، اگر کسی افسرده باشد، درمانگر‌شناختی، علت افسردگی او را در اعتقادات یا افکار او می‌جوید. شاید او معتقد باشد کنترلی بر رویدادهای زندگی‌اش ندارد. درمان موفقیت آمیز برای این اختلالات، تغییر دادن این افکار است. برای اینکه بفهمیم درمانگر‌شناختی چه کاری انجام می‌دهد، به مثالی که در ادامه می‌آید توجه کنید. دو فرد مهارت‌های سخنرانی یکسانی دارند، اما یکی از آن‌ها هنگام سخنرانی در جمع مضطرب است و دیگری از عهده این کار برمی آید. اگر سخنران مضطرب هنگامی که می‌بیند تعدادی از شنوندگان سالن را در ترک می‌کنند، به طور فزاینده‌ای افسرده شود چه پیش می‌آید؟ ممکن است او به سخنرانی و خودش برچسب شکست زده، یا از آن بدتر اصلاً حاضر نشود در مقابل شنونده‌ای صحبت کند. درمانگر‌شناختی برای او چه می‌کند؟ از آنجا که درمانگر‌شناختی عمدتاً با باورها و افکار فرد سروکار دارد، به بررسی آن‌ها خواهد پرداخت. او با پی بردن به این موضوع که سخنران فکر می‌کند شنوندگان را کسل می‌کند، دو فرضیه را دنبال می‌کند. فرضیه اول اینکه سخنران واقعاً کسل کننده است که اگر در جریان درمان، درمانگر متوجه شود سخنرانی‌های قبلی فرد با استقبال مواجه شده، نتیجه می‌گیرد این فرضیه غلط است. فرضیه دوم این است که افکار سخنران واقعیت را تحریف می‌کنند. سخنران با تمرکز بر یک رویداد، شواهد منفی را انتخاب می‌کند. در اینجا درمانگر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب می‌کند. اینکه او سابقه سخنرانی خوبی داشته، تعداد کمی سالن را ترک کرده‌اند و غیره. وظیفه درمانگر، بیرون کشیدن تمام افکار منفی تحریف شده و مواجه کردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او کمک می‌کند تا این افکار را تغییر دهد. (پروچاسکا، 1381(

    در دیدگاه‌شناختی، شخصیت انسان حاصل تفکرات او است. در انسان تحت تأثیر آموخته‌های دوران کودکی، تفکراتی شکل می‌گیرد که تصمیم گیری‌های بعدی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این افکار و باورها در موقعیت‌های مشابه بعدی بازنمایی شده و زمینه بُروز رفتار نابهنجار را فراهم می‌کند که در مجموع، نیمه جبری بودن این دیدگاه را نشان می‌دهد. در این دیدگاه، افکار غیرمنطقی و تحریف شده اساس بیماری و اختلال را تشکیل می‌دهند که تصحیح آن‌ها سلامتی فرد را افزایش می‌دهد، ولی اینکه ارزیابی بر چه اساس باشد، همچنان محدود به واقعیت‌های بیرونی و تعاملات محیطی است. (شولتز، 1386)

    الف) شناخت درمانی

    آرون تی بک بنیانگذار شناخت درمانی است.اساس و پایه شناخت درمانی بر مفهوم افکارناسازگارانه و نگرشها و فرضهای اشتباه بنا شده است که به این افکار و نگرشهای اشتباه خطای شناختی میگویند. در واقع کار یک شناخت درمانگر به مراجع خود این است که به او کمک کند افکار اشتباه و خطاهای شناختی خودش نسبت به پدیده های بیرونی را بازبینی و اصلاح نماید.

    شناخت درمانی چه کمکی به ما میکند ؟

    همه ما الگوهای ذهنی ثابتی داریم که در هسته فکری ما نقش بسته است. با هر اتفاق بیرونی این الگوهای ذهنی با پیامهایی که از قبل دریافت کرده اطلاعات را تفسیر و ناخودآگاه به ما القا میکند که چه تفکری داشته باشیم ، چه احساسی بخاطر آن تفکر تجربه نماییم و در نهایت چه رفتاری را صورت دهیم.

    اگر این نظام درونی ذهن ما باورهایی سالم و متعادل داشته باشد ما فکر مناسب، احساس درست و رفتار شایسته ایی در مقابل پدیده ها و اتفاقات خوب یا بد بیرونی صورت میدهیم اما اگر این نظام اشکال داشته باشد نسبت به مسائل بیرونی ما دچار افکار اتوماتیک ناخوشایند خواهیم شد که این افکار ناخوشایند را خطاهای شناختی می نامند.

    ب)روان درمانی یا درمان روان شناختی

    درمان اختلالات روانی، احساسی، شخصیتی و رفتاری با استفاده از روش‌هایی مانند گفتگو کردن با شخص بیمار، گوش دادن به حرف‌های بیمار و راهنمایی کردن او است.

    روان درمانی روشی است که توسط درمانگری آموزش دیده به شکل حرفه‌ای، با توجه به خاستگاه «اختلال تحت درمان»، انجام گیرد. روان درمانگری بر دوپایه «رابطه» و «ارتباطات» به شکل کلامی و غیرکلامی استوار است. رابطه‌ای حرفه‌ای بین بیمار و درمانگر است که مبتنی بر اصالت، جدیت، صمیمیت و آزادی است.

    تکنیک های مشاوره خانواده

    مشاوره خانواده یک نوع روان درمانی است که در هنگام برخورد با زوج ها و خانواده ها مورد استفاده قرار میگیرد. مشاوره خانواده بر روابط خانوادگی به عنوان یک عامل مهم در سلامت روان تأکید می کند. به همین ترتیب، این نوع مشاوره برای مشکلات خانوادگی است که در ارتباط با تعاملات خانوادگی ایجاد میشود، نه فقط اعضای خانواده. مشاوره خانواده معمولاً روی تعاملات بین اعضای خانواده تمرکز میکند و اینکه چگونه این تعاملات می توانند مسائل را حل و فصل کنند. برای بسیاری از خانواده هایی که به دنبال کمک هستند، مشاوره خانواده اغلب کوتاه مدت است و می تواند با سایر تکنیک های مشاوره نیز مورد استفاده قرار گیرد.

    در زمان حال مشاوره خانواده موقعیتی مرکزی را در دنیای سلامت روان به خود اختصاص داده است. فرض مشاوره خانواده بر این است که خانواده های سالم توانایی و بقای بیشتری نسبت به دیگر خانواده ها دارند. ثبات واحد خانواده امری مهم در تربیت کودکان و نوجوانان، داشتن زندگی سالم و شاد در روابط بیرون از خانواده و خارج از منزل و موفقیت در بزرگسالی است. در اینجا، ما به پنج تکنیک مشاوره خانواده که به طور گسترده ای مورد استفاده قرار می گیرند، اشاره میکنیم.

    مشاوره خانواده از طریق درمان ساختاری

    مشاوره از طریق درمان ساختاری، پویایی قدرت درون خانواده را ارزیابی میکند و نقش هر عضو خانواده را در خانواده بررسی می کند. سلسله مراتب خانواده بررسی و تجزیه و تحلیل می شود و میزان قدرت هر یک از اعضای خانواده مورد بررسی قرار می گیرد و در صورت لزوم توزیع می شود. مشاوره خانواده از طریق درمان ساختاری به دنبال تقویت هر یک از اعضای خانواده و انطباق نیازهای هر یک از افراد و برقراری احترام بین همه اعضای خانواده است.

    مشاوره خانواده از طریق درمان میلان (Milan)

    درمان میلان، بر تجزیه و تحلیل سیستم های اعتقادی تمرکز میکند که در میان اعضای خانواده چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی به عنوان یک کل در نظر گرفته شده است، و به طور خاص موجب اختلافاتی شده است. مشاوره خانواده از طریق درمان میلان به این سیستم های اعتقادی – خودآگاه و ناخودآگاه – متمرکز میشود و سعی در حل اختلافات و درگیری های خانوادگی دارد.

    مشاوره خانواده از طریق درمان استراتژیک

    درمان استراتژیک با بررسی الگوهای تعامل و تعارض بین اعضای خانواده، به دنبال افزایش آگاهی و توجه به این الگوها است. این رویکرد، رویکرد مستقیم تری نسبت به سایر روش های مشاوره خانواده است که در آن هر یک از اعضای خانواده به منظور بهبود نحوه ارتباطشان با دیگر اعضای خانواده وظایفی را بر عهده میگیرند، به ویژه کسانی که ممکن است در معرض چالش های منحصر به فرد یا مبارزه با بیماری های روانی یا عصبی باشند. این تکنیک درمان همچنین روابط سلطه جویانه را در میان اعضای خانواده را بهبود می بخشد و به طور مثبت بین اعضای خانواده و افراد مبتلا تغییرات ارتباطی ایجاد می کند.

    مشاوره خانواده از طریق درمان روایتی

    درمان روایتی به اعضای خانواده کمک میکند تا روایتهای شخصی خود را با شناسایی و درک ویژگی های مثبت فردی، مهارت ها و هدایا گسترش دهند. این درمان ممکن است به منظور کمک به اعضای خانواده برای مقابله با مشکلات درون خانواده یا درون زندگی فردی خود اعضاء صورت گیرد. درمان روایتی، اعضاء را تشویق میکند تا از نفوذ تأثیرات منفی یا مخرب که ممکن است درک اعضاء خانواده ، توانایی و صلاحیت آنها را تضعیف کند، دور شوند. درمان روایتی نیز در زمینه های دیگر مشاوره نیز مورد استفاده قرار می گیرد.

    مشاوره خانواده از طریق درمان بین نسلی

    درمان بین نسلی، روابط و درگیری های بین نسلی را در واحدهای خانواده بررسی میکند و سیستم های اعتقادی مشکل آفرین یا مخرب که اغلب بین یک نسل به نسل دیگر منتقل میشود. این روش میتواند بسیار مفید باشد، زمانی که بیش از دو نسل از یک خانواده در یک خانه زندگی میکنند و با درگیری مواجه می شوند – به عنوان مثال پدربزرگ و مادربزرگ، والدین و کودکان همه با هم زندگی می کنند. این تکنیک اغلب در کنار مشاوره خانواده از طریق درمان میلان استفاده می شود.

    مشاوره خانواده از طریق درمان حمایتی

    درمان حمایتی خانواده اغلب به اعضای خانواده کمک میکند تا احساسات خود در مورد موضوع خاصی که بر کل خانواده تأثیر می گذارد، بیان کنند. این نوع درمان خانوادگی محیطی امن و آزاد را فراهم میکند که در آن هر کسی میتواند بیان کند که چه کسی احساس میکند. این فرصتی است برای خانواده ها برای همکاری و آشکارا صحبت کردن در مورد موضوعاتی که آن‌ها را تحت الشعاع قرار میدهد و همچنین فرصتی برای درمانگر برای ارائه مشاوره عملی است.

    مشاوره خانواده از طریق درمان سیستماتیک

    درمان سیستماتیک بر احساسات تمام اعضاء خانواده تأکید میکند. این تلاش برای شناسایی مشکلات پویایی درون خانواده و همچنین ایده ها و نگرش های کل خانواده برای کشف آنچه که ممکن است در خانواده به طور کلی ادامه یابد، صورت میگیرد. هنگامی که درمانگر درک کاملی از این حوزه ها داشته باشد، ممکن است تلاش کند مشکل (ها)، نگرش ها، روابط را به موقعیتی تبدیل کند که مفیدتر، کمتر آسیب رسان باشد یا به واقع ساده تر باشد.

    شخصیت و سلامت روان از دیدگاه روان‌شناسی

    در ابتدا لازم است تعریف کلی از شخصیت ارائه شود. شخصیت، الگوی نسبتاً پایدار و ثابت افکار، هیجان‌ها و رفتار یک فرد است که ویژگی‌های نسبتاً باثبات و پایداری را در بر می‌گیرد. (کریمی، 1388) نظریه پردازان مختلف، شخصیت انسان را از زاویه‌ای متفاوت نگریسته‌اند که در ذیل به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

    نظریه روان تحلیل‌گرایی (فروید)

    فروید دیدگاهی ساختارمند، رشدی و جبری راجع به انسان دارد. در بُعد ساختاری، سه قسمت نهاد، خود و فراخود را برای شخصیت در نظر می‌گیرد. در بُعد رشدی، چهار مرحله دهانی، مقعدی، آلتی و تناسلی و یک دوره نهفتگی (بین مراحل آلتی و تناسلی) را همراه با صفات و شخصیت‌های ناشی از آن‌ها توضیح می‌دهد که در هر مرحله، محروم ساختن کودک از برآورده شدن نیازها و یا ارضای بیش از حد آن‌ها، ممکن است موجب تثبیت آن مرحله شود. از طرفی در این مراحل رشد، تعارضی وجود دارد که باید پیش از آنکه کودک بتواند پا به مرحله بعد بگذارد، به شکل رضایت بخشی حل شود. با این توضیح، از نظر فروید فرد ایده آل کسی است که این تعارض‌ها را به اندازه کافی حل کرده باشد؛ هر چند، فروید انسان سالم و متعالی را به تصویر نمی‌کشد، چرا که همواره او را در حیطه مباحث ناهشیار دوران کودکی و تعارضات برخواسته از آن مطالعه می‌کند. همچنین این دیدگاه، جبرگرایانه بوده و معتقد است به دلیل نیروی بیش از حد «نهاد»، کنترل و مدیریت آن به سختی امکان پذیر است؛ هر چند این وظیفه برعهده «خود» بوده که با کمک استدلال و منطق تا حدودی می‌تواند آن را مهار کند، ولی نهایتاً انسان تحت جبر ناشی از ناخودآگاه و غرایز خویش است. (شولتز، 1386)

    نظریه آدلر

    تأکید آدلر بر نقش نیروهای اجتماعی در شخصیت را می‌توان در آثار هورنای و فروم ملاحظه کرد که بیشتر، آدلری‌های جدید محسوب می‌شدند تا فرویدی‌های جدید. همچنین تأکید وی بر وحدت شخصیت و کلیت فرد، در آثار بعدی گوردون آلپورت انعکاس یافته است.

    توجه او بر قدرت خلاق فرد در شکل سبک زندگی‌اش بر افکار مازلو نفوذ داشت و تأکید او بر متغیرهای اجتماعی، جولیان راتر نظریه پرداز نورفتارگرای یادگیری اجتماعی را تحت تأثیر قرار داد. آدلر بسیار جلوتر از زمان خود بود، زیرا تأکید او بر متغیرهای شناختی و اجتماعی با روندهای روان‌شناسی امروز سازگارتر است تا روان‌شناسی زمان خود او. جنبه قابل اهمیت و جالب توجه نظریه آدلر، تأکید وی بر تأثیر عوامل اجتماعی در شکل‌گیری شخصیت است که بخشی از ذهنی بودن نظریه او را جبران می‌کند. البته تکیه آدلر بر دو اصل «کوشش برای برتری» و «غلبه بر احساس کهتری و جبران آن» قابل توجه است. همچنین بحث «خود خلاق» را مطرح می‌کند و اینکه انسان صرفاً ساخته وراثت و محیط و به ویژه محیط تربیتی دوران کودکی نیست. علاوه بر این، آدلر به نقش تفکرات انسان در شکل‌گیری رفتار او اشاره کرده که می‌توان آن را زمینه ساز نظریات شناختی در نظر گرفت.

    همچنین آدلر، مجموعه رفتارهایی را که هر فرد در جهت رفع حقارت یا حصول برتری به کار می‌برد «سبک زندگی» می‌خواند و بیشترین نقش را در سبک زندگی مربوط به دوران کودکی و نحوه تربیت کودک و برخورد با او می‌داند. البته این مطلب قابل توجه است، اما نباید بر نقش کودکی بیش از حد تکیه کرد. آگاهی‌های اکتسابی انسان و انتخاب و گزینش او در زندگی می‌تواند نقش بسیار مهمی ایفا کند و حتی می‌توان سبک گذشته زندگی را براساس اهداف جدید و شناخته نشده تغییر داد و مسیر دیگری را در زندگی ترسیم کرد. شاهد این مدعا، حرکت انبیا و تحولی است که ایشان در سبک زندگی بشر ایجاد کرده‌اند. از طرفی، نباید از نقش اجتماع و تأثیر الگوهای اجتماعی بر شخصیت فرد غافل ماند. (پروچاسکا، 1381)

    نظریه یونگ

    در نظریه یونگ، نیمه اول زندگی، معطوف به دنیای عینی و واقعی است؛ یعنی در طی سال‌های نوجوانی و جوانی کانون توجه به سمت بیرون معطوف می‌شود و نگرش اصلی نگرش برون‌گرایی است. هشیاری در این دوره غالب می‌شود و هدف زندگی، رسیدن به اهداف فردی و ایجاد یک مکان امن و مناسب برای فرد در دنیاست. در حالی که نیمه دوم زندگی باید وقف دنیای درونی و ذهنی بشود که پیش‌تر از آن غفلت شده بود. به عبارت دیگر، نگرش شخصیت باید از برون‌گرایی به درون‌گرایی تغییر کند و توجه قبلی بر هشیاری باید با آگاهی از تجربه‌های ناهشیار تعدیل شود. علایق فرد باید از موضوع‌های جسمانی و مادی به موضوع‌های روحانی، فلسفی و شهودی تغییر کنند. به علاوه، شخصیت یک جانبه گذشته که تقریباً به طور انحصاری بر هشیاری مبتنی بود، باید جای خود را به تعادل بیشتری در میان تمام جنبه‌های شخصیت بدهد که این آغازگر دستیابی به تحقق خویشتن است. اشخاصی که در رسیدن به این تعادل، در یکپارچه‌سازی هماهنگِ ناهشیار با هشیار و در تجربه کردن هستیِ درونی خود موفق هستند، در موقعیتی قرار دارند که به سلامت روان‌شناختی مثبت می‌رسند؛ وضعیتی که یونگ آن را فردیت یافتگی نامید؛ فردیت یافتگی شامل تحقق تمام قابلیت‌های فرد است.
    با وجود این، یونگ یادآور می‌شود که ورود نیروهای ناهشیار به آگاهیِ هشیار به معنای تحت تسلط قرار گرفتن فرد به وسیله آن‌ها نیست؛ بلکه بدان معنی است که این نیروها ابراز شده و به گونه‌ای در فرآیندهای هشیار فرد جذب می‌شوند و با یکدیگر همکاری می‌کنند؛ در نتیجه، برخلاف دوران جوانی، نیروهای ناهشیار بر هیچ کدام از جنبه‌های شخصیت مسلط نخواهد شد. فرد میان سالی که از لحاظ هیجانی سالم است، دیگر به وسیله هشیار یا ناهشیار، کارکرد یا نگرش خاص یا کهن الگوها کنترل نمی‌شود. تمام این نیروها در شخصِ فردیت یافته در یک تعادل هماهنگ قرار می‌گیرند. (شولتز، 1386)

    شخصیت و سلامت روان در نظریات وجودگرایی و انسان گرایی

    از نظر روان‌شناسان وجودی مانند پینز، وانگر، می‌ و یالوم، فرد سالم کسی است که در زندگی با گرفتن تصمیم‌هایی که معنای آن‌ها را از وجود خود می‌گیرد، اصالت خویش را بیافریند و شکل دهد. به قول هایدگر که سارتر بعدها از او اقتباس کرد، زندگی اصیل آن است که بر ارزیابی دقیق از شرایط انسان و برآورده ساختن استعدادهای فرد استوار باشد. آدم اصیل کسی است که هستی او در جهان، به تمام معنا با موهبت سرشت او و دنیا هماهنگ باشد. اصالت، مستلزم آن است که از خود، روابط و دنیا آگاه باشیم، تصمیمات خود را به رسمیت بشناسیم و آن‌ها را قبول داشته باشیم و مسئولیت کامل این تصمیم‌ها را بپذیریم. تصمیم گرفتن مستلزم آن است که حتی با وجود اطلاعات محدود درباره اینکه زندگی چه طور خواهد شد، جرئت داشته باشیم مسئولیت عمل خود را بپذیریم. تنها در بخشی که فرد برای اصیل شدن باید دنبال کند، صادق بودن، حتی در صورت رو به رو شدن با نیستی، معنا می‌یابد؛ چه، دروغگویی هسته شخصیت نابهنجار است. افراد سالم نه به دیگران دروغ می‌گویند، نه به طبیعت (تمایلات طبیعی) و نه به خاطر خودشان. (مزلو، 1367)

    نظریه راجرز

    به اعتقاد نظریه پردازان انسان گرا از جمله کارل راجرز، انسان‌های سالم که او آن‌ها را افراد خودشکوفا می‌نامید، دارای پنج ویژگی مهم هستند:

    1- آگاهی از همه تجربه‌ها:

    فرد سالم با قرار گرفتن در معرض هر تجربه جدیدی، اجازه می‌دهد تمام اطلاعات مهم موجود در موقعیت، به سوی او روان شوند و به اقدامی که بهترین پاسخ به رویداد جاری است، اعتماد می‌کند. چنین آدمی مجبور نیست درباره تصمیم‌گیری تأمل کند، بلکه بهترین تصمیمی را می‌گیرد که حاصل عدم تحریف یا عدم انکار اطلاعات مربوط به زندگی فعلی او است. گشودگی برابر تجربه، بیانگر فردی است که عمدتاً در زمان حال زندگی می‌کند؛ او نه اطلاعات مربوط به گذشته را پردازش می‌کند و نه اطلاعاتی را که به زمان حال مربوط است دور می‌ریزد.

    2- توانایی زندگی کردن پر بار در هر لحظه:

    هر لحظه و تجربه‌ای که می‌تواند با خود بیاورد، تازه و جدید است. هیچ گونه انعطاف ناپذیری و خشکی وجود ندارد. هیچ گونه سازمان یا ساختار سفت و سخت بر تجربه شخص تحمیل نمی‌شود.

    3- اعتماد به ارگانیسم فرد:

    یعنی اعتماد داشتن به احساس کردن واکنش‌های شخص به جای هدایت شدن به وسیله قضاوت‌های دیگران یا به وسیله یک هنجار اجتماعی یا حتی به وسیله قضاوت‌های عقلانی.

    4- احساس آزادی:

    افراد خودشکوفا و سالم احساس آزادی اصیلی دارند تا به هر جهتی که میل دارند حرکت کنند و بدون ممانعت و بازداری دست به انتخاب بزنند.

    5- خلاقیت، یعنی زندگی کردن خلاق و سازگار در شرایط متغیر محیطی:

    همراه با این خلاقیت، یک احساس خودانگیختگی وجود دارد. شخص می‌تواند به طور انعطاف پذیری با تجربه‌ها و چالش‌های تازه سازگار شود و آن‌ها را بیابد. او نیاز به قابل پیش بینی بودن، امنیت یا حالتی عاری از تنش ندارد. (شولتز، 1368)

    نظریه مزلو

    ابراهام مزلو برای افراد خودشکوفا که از نظر او بهترین و سالم‌ترین افراد هستند و البته شمار آن‌ها به اندازه یک درصد از کل جامعه یا کمتر است، خصوصیات زیر را برمی شمارد:

    1. ادراک بسیار کارآمد از واقعیت
    2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت به طور کلی
    3. خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن
    4. تمرکز روی مشکلات به جای تمرکز روی خود
    5. نیاز به استقلال و داشتن حریم خصوصی
    6. احساس درک تازه و مداوم
    7. تجربه‌های اوج یا عرفانی
    8. علاقه اجتماعی
    9. روابط بین فردی
    10. خلاق بودن
    11. ساختار منشی دمکراتیک
    12. مقاومت در برابر فرهنگ پذیری. (پروچاسکا، 1381)

    از نکات قابل تأمل در نظریه او، روح اومانیستی و انسان مداری است که به عقیده مزلو در مخرج مشترک معیارهای وی وجود دارد.ساختار‌شناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازمان دهی و ذخیره‌سازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرح واره‌های موجود سازگار باشند، به دقت رمزگذاری می‌شوند؛ در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرح واره‌ها فراموش می‌شوند.مادامی که انسان را هدف و غایت خودش بدانیم، مسلماً در یک مدار ثابت خواهیم بود و نتیجه‌اش رکود است، نه تعالی و حرکت. در حقیقت، برای تعالی و کمال انسان باید نقطه‌ای ماورای انسان و به تعبیر دقیق‌تر مافوق انسان در نظر گرفت. همچنین باید متذکر شد کمال انسان، صرفاً تکامل نفس نیست؛ بلکه عبور از نفس و گذشت از آن و سپس فنای او در عالم «بودن» است. نکته دیگر اینکه انسان به وسیله نیازها و کمبودهایی که نهایتاً راهی برای رسیدن به نیازهای بالاتر است برانگیخته نمی‌شود، بلکه انگیزش او در تمام دوران حیاتش، به وسیله جاذبه و کشش پروردگار است. در مجموع باید گفت در نظریه‌های وجودگرایی و انسان‌گرایی به نیروهای بالقوه انسان و شکوفایی آن‌ها اهمیت داده می‌شود، ولی خودشکوفایی مورد نظر تمام ابعاد والای انسان را در نظر نمی‌گیرد.

    أضف تعليق

    • سيتم نشر التعليقات التي أرسلتها على الويب بعد موافقة فريق الإدارة.
    • لن يتم نشر الرسائل التي تحتوي على القذف أو التشهير.
    • لن يتم نشر رسائل أخرى غير الفارسية.

    arالعربية
    fa_IRفارسی en_USEnglish en_GBEnglish (UK) en_NZEnglish (New Zealand) en_ZAEnglish (South Africa) en_AUEnglish (Australia) afAfrikaans aryالعربية المغربية azbگؤنئی آذربایجان belБеларуская мова bn_BDবাংলা de_DE_formalDeutsch (Sie) de_DEDeutsch bg_BGБългарски es_ESEspañol es_COEspañol de Colombia es_MXEspañol de México es_PEEspañol de Perú es_CREspañol de Costa Rica es_PREspañol de Puerto Rico es_CLEspañol de Chile es_UYEspañol de Uruguay fr_CAFrançais du Canada fr_FRFrançais fr_BEFrançais de Belgique arالعربية