2- خودخواهی (Selfishness) (الأنانية (انت تريده)
همه ما باانگیزهای متولد شدهایم تا زنده و سالم بمانیم و خودخواهی ممکن است جلوهای نادرست از این امر باشد. درجه خاصی از خودخواهی طبیعی است. بهعنوانمثال، بسیاری از مردم تصمیم میگیرند قبل از تهیه غذا برای دیگران نیازهای غذایی خود را برآورده سازند. اما خودخواهی نیز میتواند یک ویژگی شخصیتی آسیبشناختی باشد. افراد خودخواه ممکن است نیازهای کوچک خود را بالاتر از نیازهای مهم دیگران قرار دهند. بهعنوانمثال، فردی وقتی از مادر خود برای خرید یک کتاب طنز، پول میگیرد خودخواهی نشان میدهد.
برخی از مشکلات بهداشت روان میتوانند در رشد خودخواهی نقش داشته باشند. بسیاری از اختلالات شخصیتی، بهویژه اختلال شخصیت ضداجتماعی و اختلال شخصیت خودشیفتگی، باعث میشود افراد چنان در خواستههای خود غرق شوند که یا متوجه آن نشوند یا به نیازهای دیگران اهمیت ندهند. بسیاری از بیماریهای روانی میتوانند باعث درگیری شدید با خود شوند که میتواند به خودخواهی کمک کند. بهعنوانمثال، یک فرد افسرده ممکن است چنان در احساسات رنج خود غرق شود که نتواند فرزندان خود را از هر لحاظ تأمین کند یا با شریک زندگی خود ارتباط برقرار کند.
اگر تعصب و خودخواهی باشد، علم هم نمی تواند هدایت کند.(بقره113)
تضرّع و ناله در دعا، نشانه ى توجّه انسان به كمبودها و نيازهاى خود و عامل شكستن غرور و خودخواهى است. زيرا آنكه خود را قوى و غنى بداند، در برابر هيچ كس ناله و درخواستى ندارد.[1](اعراف55)
آغاز برخى انحرافها، بىادبى و جسارت به رهبر است كه از خودخواهى سرچشمه مىگيرد.[2](توبه58)
اساس تفرقه، خودخواهى انسانهاست. [3](مومنون52)
دروغ و خودخواهی را حتی کفار لجوج هم بد می دانند و به همین دلیل به پیامبر نسبت دروغ و خودخواهی می دادند.(قمر23)
تكبّر، نه تنها براى افراد عادّى خطرناك است، بلكه براى آنان كه مقام عالى دارند و همنشين فرشتگان در ملأ اعلى هستند و سالها و قرنها سابقه ى عبادت دارند نيز خطر دارد. «فَاهْبِطْ، فَاخْرُجْ»[4]
گاهى يك لحظه تكبّر در برابر فرمان خداوند، سبب سقوط دائمى است. «تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ»(اعراف13)
نتيجه ى تكبّر و خودبزرگ بينى، كوچكى و خوارى است. آرى، نتيجه ى گفتن «من بهترم»، «أَنَا خَيْرٌ»، شنيدن جوابِ «فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ» است. [5]
چرا ابلیس با فرمان خدا مخالفت کرد؟!
انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد، او چنين مى پنداشت كه از آدم برتر است، و نمى بايست دستور سجده بر آدم به او داده شود، بلكه او بايد مسجود باشد و آدم بر او سجده كند، كه شرح اين معنى در ذيل آيه 12 سوره اعراف خواهد آمد[6].
و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانه پروردگار را نادرست شمرد نه تنها عملا عصيان كرد بلکه از نظر اعتقاد نيز معترض بود، و به اين ترتيب خودبينى و خودخواهى، محصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستى او افكند، و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!.[7]
سرچشمه اصلى شرك و پايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است.[8]
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قائل مى شوند و به خويش و ديگران ستم مى كنند.[9]
بسيارى از مردم بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى، ايمان نمى آورند” (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ).[10]
آنها كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حق و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خودپرستى، چشم و گوشِ حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند، حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شكوه تسليم در برابر فرمان او را درك كنند، اينگونه افراد به كوران و كرانى ميمانند كه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند، در حالى كه مؤمنان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مىبينند و هر صدايى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.[11]
نهايت خودخواهى است كه ما تنها به فكر منافع امروز خويش باشيم و مثلا همه منابع موجود زمين را غارت كنيم و به هيچوجه به فكر آيندگان نباشيم كه آنها در چه شرائطى زندگى خواهند كرد،[12]
در عجب و خودخواهى[13]
- خداوند متعال مىفرمايد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد صدقات خود را با منت گذاشتن به نيازمندان باطل نسازيد، منت گذاشتن در واقع عجب و خودخواهى صدقه دهنده است.
- در محاسن روايت شده كه خداوند متعال مىفرمايد: بعضى از بندگان مؤمن از من سؤال مىكنند كه او را به عبادت توفيق دهم، من چون او را دوست دارم به اين خواستهاش توجه نمىكنم، براى اينكه وى در اثر عبادت و طاعت دچار عجب (خودخواهی) نگردد.
- امام صادق عليه السّلام فرمود: هنگامى كه خداوند ابراهيم عليه السّلام را به عنوان دوست خود برگزيد، به جبرئيل فرمود: زود ابراهيم را درياب كه گرفتار عجب (خودخواهی) نشود.
- حضرت باقر عليه السّلام فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: بعضى از بندگان مؤمن از من توفيق عبادت مى خواهند من به جهت اينكه براى او عجب و خودپسندى (خودخواهی) پيش نيايد اين توفيق را به وى نمى دهم، بعضى از بندگان مؤمن را فقط فقر اصلاح مى كند و اگر او را بى نياز كنم هلاك مى گردد.
- حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: بعضى از بندگان من شايستگى پيدا نمى كنند مگر اينكه توانگر شوند و تندرست باشند، لذا من آنها را ثروتمند مى كنم و بدن آنان را سالم مى گردانم تا امور دين آنها اصلاح گردد.
بعضى از بندگان مؤمن كسانى هستند كه دين آنها فقط با فقر و تنگدستى و بيمارى محفوظ مى ماند و من مى دانم كه دين آنها را چگونه نگه دارم، بعضى از بندگان مؤمن بسيار كوشش مىكنند كه عبادت كنند، آنها شبها از خواب شيرين بر مى خيزند و خود را به مشقت مى اندازند و عبادت مى كنند.
بعضى از شبها من اين چنين بندگان را خواب مى برم و آنها موفق نمى شوند از خواب برخيزند و عبادت كنند، او صبح از خواب بر مى خيزد و از اينكه در خواب مانده و نتوانسته نماز شب بخواند خود را سرزنش مى كند و اظهار ناراحتى مى نمايد.
اگر اين مرد مؤمن همه شبها موفق شود نماز شب بخواند عجب (خودخواهی) او را فرا مى گيرد و همين عجب و خودخواهى او را به فساد مى كشاند، و او در اثر خودخواهى خويشتن را هلاك خواهد كرد و او چنين خيال مى كند كه بهتر از او عابدى نيست، و در نتيجه از خداوند دور مى گردد.
- على عليه السّلام فرمود: تواضع بالاترين مقام آدم است عجب و خودخواهى آدمى را به وحشت و تنهائى گرفتار مى كند. از مرد خودخواه متكبر كه تا ديروز نطفه بود و حالا فخر و مباهات مى كند تعجب مى كنم در حالى كه اين مرد فردا مردارى خواهد شد.
- حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: يكى از روزها موسى بن عمران در جايى نشسته بود، در اين هنگام شيطان نزد او آمد و كلاه رنگينى در سر گذاشته بود.
هنگامى كه نزد موسى رسيد كلاه از سر برداشت و به موسى سلام كرد، موسى گفت: شما كه هستيد؟ گفت: من شيطان هستم.
موسى عليه السّلام گفت: تو شيطان هستى خداوند تو را به خود نزديك نكند.
گفت: آمدهام به جهت مقامى كه در نزد خداوند دارى بر تو سلام كنم. موسى گفت: اين كلاه چيست؟ گفت: به وسيله آن دلهاى مردم را به طرف خود جذب مىكنم.
حضرت موسى عليه السّلام گفت: به من بگو آن كدام گناه است كه اگر فرزند آدم مرتكب آن شد تو بر آن مسلط مىگردى. گفت: هنگامى كه گرفتار عجب (خودخواهی) مىشود، و اعمالش را زياد مشاهده مىكند و گناهانش در نظرش كوچك جلوه مىنمايد.
- رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند متعال به داود عليه السّلام فرمود: گناهكاران را بشارت بده و صديقان را بترسان. داود گفت: چگونه آنها را بشارت و اينها را بترسانم. فرمود: اى داود، به گناهكاران بشارت بده كه آنها را مورد رحمت خود قرار مىدهم و گناه آنان را مىبخشم، اما صديقان را بترسان كه عجب (خودخواهی) آنها را فرا نگيرد و اگر خودخواه شدند همه خوبىهاى آنان از بين مىرود.
- على عليه السّلام فرمود: گناهى كه تو را بدحال كند و ناراحت گرداند بهتر است از كار خوبى كه براى تو عجب (خودخواهی) آورد.
- فرمود: عجب و خودخواهی مرد يكى از چيزهائى است كه بر عقل آدمى حسد مىبرد.
- فرمود: وحشتى بالاتر از عجب (خودخواهی) نيست، زيرا عجب (خودخواهی) موجب مىگردد كه مردم آدمى را تنها بگذارند.
- حضرت صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: اگر نه اين بود كه گناه براى مؤمن بهتر از عجب (خودخواهی) مىباشد، خداوند متعال هرگز نمىگذاشت كه بنده مؤمنش مرتكب گناه بشود.
- حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند متعال مىفرمايد: من داناترم به اينكه چه چيز بندگان مؤمن مرا اصلاح مىكند، بعضى از بندگانم شبها از خواب برمىخيزند و نماز مىگذارند و پارهاى از شبها در خواب مىمانند و بيدار نمىشوند كه تهجد به جا آورند. آنها از اين عدم توفيق بسيار ناراحت مىگردند و خود را سرزنش مىكنند، در حالى كه اگر اين حالات براى آنها پيش نيايد آنان خود را بالاتر از همه مىدانند و گرفتار عجب و خودخواهی مىشوند و از اين جهت در دين آنها نقصان پديد مىآيد و آخرت آنان خراب مىگردد.
پس اكنون بايد عاملان و نيكوكاران به اعمال خود اتكاء نداشته باشند، زيرا اگر آنها هر چه كوشش كنند باز هم مقصر مىباشند و حق مطلب را آن طور كه هست اداء نكردهاند. آنها اگر بخواهند به بهشت رضوان برسند و مورد عنايت و كرامت قرار بگيرند و در جوار رحمت من جاى گيرند بايد سخت بكوشند.
مؤمنان همواره بايد به رحمت خداوند اميد داشته باشند و به لطف خدا خوشحال گردند و اطمينان پيدا كنند فضل و رحمت خدا شامل آنها خواهد شد، خداوند آنها را مورد عفو قرار مىدهد و به رضوان خود مىرساند و آرزوهاى آنان را برآورده مىكند.[14]
نكوهش خودخواهى و تكبر[15]
خداوند در چند مورد در قرآن مجيد تكبر و خودخواهى را نكوهش كرده و شخص خودخواه را مورد سرزنش قرار داده و فرموده است: «بزودى آنانى را كه بناحق در زمين، تكبّر مى ورزند، از آيات خود باز مى گردانيم» ([16]) و نيز فرموده است: «آن كه از عبادت پروردگار تکبر می ورزد و گردنكشى مى كند» ([17]). و مىفرمايد: «… امروز به عذاب سختى كيفر مى شويد، بدان سبب كه بر خدا ناحق مى گفتيد، و از آيات او سركشى مى كرديد» ([18]). و خداى متعال فرمايد: «… بد جايى است، آرامگاه متكبّران ([19])!» و خداوند متعال فرمايد: «… اين چنين خداوند مهر مىگذارد بر هر دل، تكبّركننده گردن فراز ([20]).» و باز فرموده است: «… و نااميد شد، هر سركش حق ناپذير ([21]).» پيامبر خدا (ص) فرموده است: هر كه به اندازه ذرّهاى خودخواهى در دلش باشد، وارد بهشت نشود و هيچ كسى كه در دلش ذرّهاى از ايمان باشد، وارد آتش دوزخ نگردد ([22]).
و نيز آن بزرگوار مىگويد: خداوند فرموده است: بزرگى زيبنده من است، و عظمت از آن من، پس هر كس در يكى از اينها با من در ستيزد، او را در جهنّم افكنم ([23]).
و آن گرامى مىفرمايد: گردنفراز(خودخواه) وارد بهشت نشود، و نه بخيل و آن كه بدخوست ([24]).
و فرمود: بندهاى كه خودخواه و تجاوزگر است، و خداوند بزرگ و برتر را فراموش كرده است، بد بندهاى است. بد بندهاى است آن كه گردنكش و متكبر است، و بزرگى خداى متعال را فراموش كرده است. بد بندهاى است آن بندهاى كه فراموش كار و در لهو و لعب است، قبرها و خاك شدن اين بدن را فراموش كرده است، بد بندهاى است آن كه سركش و ستمگر است و آغاز و انجامش را فراموش كرده است ([25]).
گفتند: يا رسول الله! چقدر فلانى متكبّر است فرمود: آيا پس از آن مرگ نيست ([26])؟ حضرت عيسى (ع) فرمود: خوشا به حال كسى كه خداوند كتاب خود را بر او آموخته، وانگهى او با حالت سركشى از دنيا نرفته است.
پيامبر اسلام (ص) فرمود: محبوبترين شما نزد ما و نزديكترين شما به ما در آخرت، خوشخوترين شماست، و مبغوضترين شما نزد ما و دورترين شما از ما، پرحرفترين، بىحسابترين در سخن گفتن و متفيهقوناند، عرض كردند: يا رسول الله- درود خدا بر شما- ما دو مورد اوّل را فهميديم، متفيهقون چه كسانى هستند؟ فرمود: گردنكشان و خودخواهانند ([27])! و آن گرامى فرمود: متكبّران در روز قيامت به صورت ذره ناچيزى محشور مىگردند و به گونه مردانى هستند كه هر چيز كوچكى، آنها را از جا مىكَنَد و به زندانى در جهنّم مىافكند كه به آنجا «بولس» ([28]) گويند و آنان را تپههايى از آتش بالا مىبرد، و از گل فاسدى كه عصاره اهل دوزخ است بياشامند ([29]).
و آن بزرگوار فرمود: گردنكشان خودخواه روز قيامت به صورت ذرّهاى محشور شوند كه به خاطر پستيشان در پيشگاه خدا مردم آنها را لگدكوب سازند ([30]).
وهب مىگويد: وقتى كه خداوند بهشت برين را آفريد، نگاهى به آن كرد و فرمود: تو بر تمام خودخواهان، حرامى.
يكى از بزرگان گويد: هرگز بر دل كسى، چيزى از خودخواهى و كبر وارد نشود، مگر اينكه همان قدر، يا كم و بيش از عقلش كاسته شود. حسن بصری گويد: عجب از فرزند آدم است كه هر روز دو بار با دست خود، فضولاتش را مىشويد، با اين حال گردنكشى مىكند و با پروردگار آسمانها در ستيز است، در حالى كه خداوند فرموده است: «و در خودتان، آيا نمىبينيد ([31])؟» پيامبر (ص) فرمود: خداوند بر آن بندهاى كه از روى تكبّر، دامن كشان راه رود، توجه نمىكند ([32]). رسول خدا فرمود: در وقتى كه مردى در لباس تكبّر حركت مىكند، و خودبين است، خداوند زمين را باز كرده است و او فرو مىرود به زمين تا روز رستاخيز ([33]). و نيز فرمود: خداوند به مردى كه دامن كشان و متكبرانه راه مىرود، نظر نمىكند ([34]). و باز فرمود: هر كس خودبين باشد و در راه رفتنش متكبّرانه حركت كند، خداوند را ديدار كند در حالى كه بر او خشمگين است ([35]). جوانى با لباس زيبا بر حسن (بصری) گذر كرد، او را طلبيد و گفت: فرزند آدم به جوانيش و به حالت خود مغرور است گويا قبر بدنت را فرا گرفته و با عملت، روبرويى! واى بر تو دلت را معالجه كن، زيرا لطف خداوند نسبت به بندگان، آرايش دل آنهاست. يكى از بزرگان مهلّب ([36]) را ديد كه جامه خزى بر تن دارد با تكبّر راه مىرود، گفت: بنده خدا اين روش را خدا و پيامبر دوست ندارند. مهلّب گفت: مگر مرا نمىشناسى؟ گفت: چرا مىشناسمت كه آغازت نطفه گنديده و پايانت مردار پليد است! و تو در اين ميان، نجاسات را حمل مىكنى! مهلّب رفت و آن روش راه رفتن را ترك كرد. امّا مجاهد مىگويد: او با همان حالت تكبّر ميان كسانش رفت!([37])
درمان خودخواهى و كسب تواضع
بدان كه خودخواهى چيزى است كه هيچ كسى از مقدارى از آن بر كنار نيست، و زدودن آن بر همه كس لازم است، و تنها با آرزوى نداشتن كبر، از بين نمىرود، بلكه بايد معالجه كرد، و داروهاى شفابخش را بكار بست، و معالجه آن دو مرحله دارد: يكى اينكه ريشه آن را از بيخ و بن بركند، و درخت خودخواهى را از اعماق دلش قلع و قمع كند، دوّم آن كه با وسائل ويژهاى كه انسان بدان وسايل بر ديگران كبر مىورزد، آن را برطرف كند:
مرحله اوّل در دستيازى به ريشه كبر و معالجه علمى و عملى آن كه بهبودى بيمارى كبر جز با هر دوى آنها ميسر نمىشود؛ امّا علاج علمى آن است كه خود و آفريدگار خود را بشناسد و اين خود كافى است براى از بين بردن خودخواهى، كه خود را آن طورى كه هست، بشناسد. بداند كه از هر خوارى خوارتر و از هر ناچيزى ناچيزتر است و جز فروتنى و خوارى را در خور نيست، و هر گاه پروردگار خود را بشناسد، متوجه خواهد شد كه جز خدا كسى را عظمت و كبريائى نزيبد، اما شناخت پروردگار و عظمت و جلال او، سخن در اين باره فراوان است! و امّا خودشناسى نيز رشته درازى دارد، و ليكن ما آنچه را در ايجاد تواضع و فروتنى سودبخش است، يادآور مىشويم، و در اين باره كافى است كه با معنى يك آيه از قرآن مجيد آشنا شويم، زيرا براى كسى كه صاحب بصيرت و بينش است، علم اوّلين و آخرين در قرآن است، خداوند متعال فرموده است: «كشته باد انسان، چه قدر ناسپاس است او، از چه چيز خداوندش آفريد؟ از نطفه آفريدش، پس به اندازه او را مقرّر فرمود، سپس راه او را آسان گردانيد، آنگاه بميراند او را، و بعد در قبر كند او را، سپس هر گاه خواهد، زنده كند او را ([38]).» آيات شريفه به آغاز خلقت انسان تا پايان كارش، و به فاصله آن دو اشاره دارد، پس بايد انسان دقت كند تا معنى اين آيات را درك كند، امّا آغاز كار انسان، كه چيزى قابل گفتن نبوده است، سپس خداوند او را از پستترين چيزها و بعد از نجسترينها آفريد، زيرا او را از خاك و بعد از نطفه سپس از خون بسته و بعد از تكه گوشتى تا آن را استخوان بندى مىكند و روى آن استخوان گوشت مىپوشاند، اين آغاز پيدايش انسان است، تازه آن موقعى كه چيزى قابل ذكر بود، و قابل ذكر نشد مگر اينكه با بهترين اوصاف و ويژگيها همراه شد، زيرا انسان در آغاز كامل آفريده نشده است، بلكه خداوند او را به صورت جمادى بىروح آفريد، نه مىشنيد، و نه مىديد، حس و حركت نداشت، حرف زدن و راه رفتن بلد نبود، ادراك و آگاهى نداشت، پس خداوند، مرگ او را پيش از حيات، ضعف او را قبل از قوّتش، نادانى را پيش از دانايى، نابينائى را پيش از بينايى، ناشنوايى را پيش از شنوايى، گنگى را پيش از سخنگويى و ناتوانى او را قبل از توانائيش آغاز كرده است، اين است معنى آيه مباركه: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ فقدّره ([39]) و معناى آيه مباركه: «آيا (مىدانيد) كه بر انسان وقتى از روزگار آمده است كه چيزى قابل ذكر نبود، ما انسان را از نطفه مخلوط با هم آفريديم ([40]) …» اين چنين او را در آغاز آفريد، سپس او را استوار ساخت و فرمود: ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ([41]) و اين آيه مباركه اشاره دارد به آنچه در مدّت حيات تا زمان مردن براى انسان، ميسر كرده، و از اين رو فرموده است: [42]«از نطفهاى مخلوط انسان را آفريديم، تا بيازماييم او را، سپس او را شنوا و بينا ساختيم، به راستى ما او را هدايت كرديم به راه راست، يا سپاسگزار و يا ناسپاس است ([43]).» مقصود آن است كه خداوند انسان را پس از اينكه، اولا جماد خاكى بىروح و در ثانى نطفهاى بود، زنده گردانيد، و پس از آن كه ناشنوا بود، شنوا ساخت، و بعد از آن كه فاقد بينائى بود، بينا كرد، و بعد از ناتوانى، توانمند و پس از نادانى، دانا قرار داد، و اعضاى بدن را با تمام شگفتيها و نشانههاى قدرت، با اينكه از اوّل نداشت، برايش آفريد، و پس از نيازمندى او را بىنياز و بعد از گرسنگى، سيرش كرد، و با اينكه برهنه بود، پوشاند و پس از گمراهى، هدايتش كرد، حال ببين چگونه او را انديشمند ساخته و چگونه به راه راست هدايتش كرده است و از آن طرف طغيان انسان را ببين كه چگونه ناسپاس است، و به نادانيش نگاه كن كه چگونه آشكار كرده و خداوند فرموده است، «آيا نفهميد انسان كه ما او را از نطفهاى آفريديم پس ناگهان او دشمن آشكارا شد ([44]).»، «از نشانههاى قدرت اوست كه آفريد شما را از خاك، پس شما انسانيد كه پراكنده مىشويد ([45]).» پس به نعمت خدا بر اين انسان نگاه كن كه چگونه او را از آن پستى و ناچيزى و زبونى و پليدى به اين مقام، و بزرگوارى رسانده است، و پس نيستى، هست، و بعد از مرگ، حيات يافته است. و به ذات خود هيچ بوده است. و چه چيز از هيچ پستتر است- سپس به لطف خدا چيزى شده است. او را از خاك پست و نطفه گنديده آفريد، تا پستى ذات او را بشناساند و او بدان وسيله خود را بشناسد، و خداوند نعمت را بر آدمى كامل ساخت تا به وسيله شناخت خود، پروردگارش را بشناسد ([46])، و بدان وسيله از عظمت و جلال او آگاه شود، و بداند كه كبريايى جز او را زيبنده نيست، و از اين رو آدمى را آراسته و استوار ساخت، مىفرمايد: «آيا براى او دو چشم، زبان و دو لب قرار نداديم؟ و به خير و شر آگاهش ساختيم ([47]).» اوّل او را توجّه به پستيش داده و فرموده است: «آيا انسان نطفهاى از منى كه ريخته مىشود، نبود؟ و بعد خون بستهاى ([48])؟» و بعد، منّت خود را يادآور شده و فرموده است: «پس آفريد و استوار ساخت و بعد از آن، دو زوج نر و ماده قرار داد ([49])» تا وجود انسان نسل به نسل باقى بماند، زيرا وجود آدمى از آغاز با اجتماع پيدا نشده است.([50])
پس آن كه آغاز و احوالش اين است، خودخواهى، تكبّر، فخرفروشى و خودپسندى از كجا؟! در صورتى كه به طور مسلّم او پستترين پستها و ناتوانترين ناتوانان است، آرى اگر او را كامل سازند و هستيش را پايدار دارند، ممكن است كه طغيان كند و آغاز و انجام را فراموش كند! و ليكن خداوند در وجود انسان بيماريهاى سهمگين و دردهاى مهمّ و آفات گوناگون و طبايع متضاد از قبيل صفرا، بلغم، باد و خون ([51]) را خلق كرده و بر او مسلّط گردانيده است، كه پارهاى از آنها بخش ديگر را- چه بخواهد و چه نخواهد، راضى يا ناراضى- از بين مىبرد، با اينكه نمىخواهد، گرسنه و تشنه مىشود، بيمار مىشود و مىميرد، هيچ گونه اختيارى از سود و زيان خود ندارد، مىخواهد چيزى را به خاطر بياورد فراموش مىكند و مىخواهد چيزى را فراموش كند و از او غافل بماند، امّا غفلت حاصل نمىشود، و بسا كه چيزى را طالب است كه نابوديش در آن است، و چيزى را نمىخواهد در حالى كه زندگيش در گرو آن است، لحظهاى از شب و روزش در امان نيست، كه مبادا شنوايى، بينايى را از دست بدهد، و اعضايش فلج شود، عقلش را از دست بدهد و روحش از قفس تن بيرون رود، پس چه چيز- اگر او خود را بشناسد- پستتر از اوست؟ و اگر نادان نباشد، كى در خور بزرگى است؟ پس اين وضع دوران زندگى اوست كه بايد دقت كند، و امّا پايان عمر كه شروع آن با مردن است و در آيه مباركه: أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ ([52]) بدان اشاره شده است، و مقصود از آيه آن است كه خداوند، روح، شنوايى، بينايى، نيرو، آگاهى، حسّ، درك و حركت را از انسان مىگيرد، دوباره به حالت جماد بر مىگردد، همان طورى كه قبلا بوده، جز شكل اعضا و صورت بىحس و حركت چيزى نمىماند سپس در خاك مىگذارند و مردارى گنديده مىشود، چنان كه در آغاز نطفهاى بدبو بوده است، و بعد اعضاى بدنش، پوسيده و هر جزئى از جزء ديگر گسسته و استخوانهايش از هم بپاشد و خوراك كرمها شود، از حدقههاى چشمش آغاز كرده، آنها را بخورند، و گونههايش را و ساير اجزايش از هم پاشيده شود و در داخل بدن كرمها به صورت فضولات در آمده مردارى شود كه هر جاندارى از آن كنارهگيرى كرده و هر انسانى آن را پليد شمرد و به خاطر بدبوئيش از آن فرار كند، و بهترين حالاتش آن است كه به وضع سابق برگردد و خاك شود و پس از اينكه موجودى بوده است، دوباره مفقود گردد، و طورى شود- همان طورى كه در آغاز كار زمانى دراز بوده است- كه گويى ديروز چيزى به حساب نمىآمد، و كاش همان طور بماند، و چه قدر خوب بود كه به صورت خاك رها مىشد، بلكه او را- پس از مدّتى گرفتارى- زنده مىكنند، تا به گرفتارى سختترى دچار شود، پس از بهم پيوستن اعضا و اجزاى پراكندهاش، از قبر بيرون، و رو به هول و هراسهاى قيامت مىرود، مىبيند قيامت برپاست، و آسمان درهم ريخته و شكافته و زمين دگرگون شده، و آتش جهنم شعلهور، گنهكار به بهشت مىنگرد و حسرت مىخورد، و نامههاى اعمال را گشوده مىبيند، و به او مىگويند: نامه عملت را بخوان! مىگويد: چه بخوانم؟ گفته مىشود، اين همان نامهاى است كه دو فرشتهاى كه مراقب تو بودند و در زندگيت بر تو گمارده شده بودند نوشتهاند- تو دلخوش به زندگى و در غرور نعمتهاى آن و مفتخر به وسايل آن بسر مىبردى- آنچه حرف مىزدى يا انجام مىدادى، كم و بيش، ناچيز و ناچيزتر، خوردن، آشاميدن، برخاستن و نشستن، همه را مىنوشتند، تو فراموش كردهاى اما خداوند آنها را ضبط كرده است، اكنون پاى حساب بيا! و آماده پاسخگويى باش! و يا به سمت خانه عذاب رانده مىشوى، از ترس اين سخن- پيش از اينكه نامه عملش گشوده شود و بدبختيهاى آنجا را ببيند- رشته قلبش بريده مىشود! اما وقتى كه نامه عملش را مىبيند، مىگويد: «واى بر ما، چيست اين نامه را كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته است مگر اينكه بر شمرده است ([53]).» و اين است سرانجام كار انسان! و همين است فرموده خدا: «پس چون خواهد او را زنده گرداند ([54]).» پس كسى را كه حالش اين است چه كار به تكبّر، بلكه او را چه يك لحظه خوشحالى تا چه رسد به خودپرستى و خود بزرگ بينى! اگر بنده گنهكار وضع آتش دوزخ را ببيند، از ترس و وحشت مردم آنجا و زشتى چهرهشان بيهوش مىشود، و اگر بوى گندش به مشام وى برسد از عفونت آن هلاك مىشود، و اگر قطرهاى از نوشيدنى آنجا كه اهل جهنم مىآشامند، به درياهاى دنيا بريزند، از مردار هم بدبوتر مىشوند. پس كسى كه سرانجام كار و حالش اين است- مگر اينكه مورد عفو قرار گيرد! در صورتى كه او نمىداند بخشوده خواهد شد يا نه- چگونه تكبّر مىورزد، و چگونه خود را چيزى مىبيند تا چه رسد كه خود را برتر از ديگران بداند! و كدام بندهاى است كه مرتكب گناهى نشده و بدان جهت مستحق كيفر نباشد، مگر اينكه خداوند كريم، به لطف خود ببخشايد؟! آيا ديدهاى آن كسى را كه نسبت به پادشاهى، جرمى مرتكب شده و استحقاق هزار تازيانه يافته است، پس در زندان بازداشت شده و منتظر است تا او را بيرون ببرند و در حضور مردم مجازات كنند، و نمىداند كه عفو مىشود، يا نه؟
وضع ذلّت بار او در اين زندان چگونه است، آيا ممكن است او به ديگر زندانيان تكبّر كند؟ و هيچ بنده گنهكارى نيست مگر اينكه دنيا زندان اوست و استحقاق مجازات از طرف خدا را دارد، و نمىداند كه جريان او چه مىشود، پس اين خود در غم، ترس، انعطاف، خوارى و ذلّت او بس است، و اين است راه معالجه علمى و بنيان كن، اصل و ريشه خودخواهی.
امّا معالجه عملى خودخواهى؛ تواضع در عمل براى خدا و ديگر مردم و داشتن اخلاق متواضعان. همان طورى كه حالات صالحان را بازگو كرديم، حتى پيامبر (ص) روى زمين غذا مىخورد و مىگفت: من بندهاى هستم غذا مىخورم، همان طورى كه هر بندهاى مىخورد ([55]).
به حضرت سليمان گفتند: چرا لباس خوب نمىپوشى؟ فرمود: من بندهاى هستم، هر وقت آزاد شدم- اشاره به آزادى آخرت مىكرد- خواهم پوشيد! تواضع، پس از شناخت، جز با عمل انجام پذير نيست، و از آنرو، مردم عربى كه بر خدا و رسولش تكبّر مىورزيدند مأمور شدند تا ايمان داشته باشند و هم نماز بخوانند، و به نماز، ستون دين، گفتند، و در نماز اسرارى است كه به خاطر آنها ستون است، كه از آن جمله تواضع در حال ايستاده، ركوع و سجود است، عربها در قديم از خم شدن عار داشتند، و اين طور بودند كه اگر از دست يكى تازيانه مىافتاد، خم نمىشد تا آن را بردارد! و بند كفش كسى پاره مىشد، سرش را خم نمىكرد تا آن را ببندد، و چون سجده در نظر آنها نهايت ذلّت و خوارى بود، و كودكان [از اوّل تكليف] مأمور به سجده شدند، تا بدان وسيله خودخواهيشان بريزد و كبرشان از بين برود، و تواضع در دلشان جايگزين شود، و ساير مردم نيز مأمور به سجده شدند، زيرا ركوع و سجود و سر پا ايستادن عملى است كه تواضع را مىطلبد، و از اين رو كسى كه خود را بشناسد بايد به كارهايى كه باعث خودخواهى اوست نگاه كند و خلاف آنها را انجام دهد تا تواضع برايش به صورت عادت درآيد، زيرا دلها جز به وسيله علم و عمل به اخلاق پسنديده خو نمىگيرند، و از جمله چيزهايى كه مانع خودخواهى مىشود، آگاهى از دردها و بيماريهايى است كه انسان به آنها دچار مىشود، و براستى اگر عضلهاى از عضلات دستش درد كند، ناتوانتر از هر ناتوان و خوارتر از هر خوارى مىشود، و اگر مگس چيزى از او بربايد، قادر بر باز گرفتن آن نخواهد بود، و اگر كنهاى وارد بينى او شود و يا مورچهاى داخل گوش او بشود، او را از پا درمىآورد. و اگر خارى به پاى او فرو رود، او را ناتوان مىكند، و تب يك روزه آن قدر نيروى او را مىكاهد كه تا مدّتى قابل جبران نيست! حال كسى كه طاقت خارى را ندارد و در برابر كَنَهاى مقاومت نمىكند، و مگسى را از خود نمىتواند براند، سزاوار نيست كه به نيرومندى خود ببالد. و آن كسى هم كه مىبيند فاسقى بر او تكبّر مىورزد، شايسته نيست كه بگويد: اين شخص از من گنهكارتر است، زيرا گناهان قلبى از قبيل خودبينى، حسد، ريا، فريبكارى، وسوسه، همه اينها در نزد خدا بد است، و بسا كه در باطن تو گناهان خفى صورت گرفته و تو در نزد خدا مبغوض گشتهاى، و براى آن فاسق، از طاعات قلبى مانند: حبّ خدا، خلوص نيّت، ترس از خدا، و حال تعظيم، پيش آمده است كه براى تو پيش نيامده و همينها باعث محو گناهان او شده است، و روز قيامت كه پردهها به يكسو روند، درجات او را بالاتر از خودبينى، و خودخواهی ما قرار دهند و اين امكان دارد، پس اگر در اين باره فكر كنى به عامل بازدارندهاى از تكبّر و از اينكه خود را بالاتر از ديگران ببينى، دست خواهى يافت.
يكى از بزرگان مىگويد: عقل بندهاى كامل نيست مگر اين كه در او ده خصلت باشد. آنگاه نُه مورد را برشمرد تا به دهمى رسيد، گفت: دهم، چه دهمى! كه بدان وسيله كاخ عظمتش استوار و شهرتش جهانگير مىشود، آن است كه همه مردم را از خود بهتر ببينند، زيرا مردم دو دستهاند: دستهاى برتر و بالاتر از او هستند و دستهاى بدتر و پستتر، و او براى هر دو دسته از صميم قلب تواضع مىكند، اگر ديگران را بهتر از خودش ديد، نفسش درهم شكسته و آرزو مىكند كه از آنها باشد، و اگر بدتر از خود ديد، از خداوند متعال براى او و براى خودش طلب آمرزش مىكند و همواره خائف خواهد بود.
آوردهاند كه عابدى از بنى اسرائيل، در كوهى جا داشت، در خواب به او گفتند: نزد فلان كفّاش برو و از او درخواست كن تا براى تو دعا كند، پس نزد او رفت و از كارش پرسيد، و او در جواب گفت: روزها روزه مىگيرد و كاسبى مىكند، و مقدارى از درآمدش را صدقه مىدهد، و با بقيّه خرج زن و بچهاش را فراهم مىكند. برگشت در حالى كه مىگفت: البتّه اين كار خوبى است، امّا مانند اطاعت خالص براى خدا نيست، پس دوباره در خواب ديد به او گفتند: برو نزد آن كفشدوز و از او بپرس: اين صفا و جلوه صورتت از چيست؟ پس نزد او آمد و از او پرسيد، او در جواب گفت: من هيچ كسى از مردم را نديدم، مگر اينكه از دلم گذشت او اهل نجات است و من اهل هلاكت! عابد گفت: اين است رمز مطلب! و آنچه دليل بر اهميّت اين خصلت است اين آيه مباركه است: « و آنان كه آنچه را [از زكات و ديگر انفاقات در راه خدا] مىپردازند، و [در حالى كه مىپردازند] دلهايشان از اينكه به سوى پروردگارشان [براى محاسبه دقيق] باز مىگردند، ترسان است.([56]) …»، و آيه: «به درستى آنانى كه از ترس پروردگارشان بيمناكند ([57]).» و آيه مباركه: «به درستى كه ما پيشتر در ميان كسانمان بيمناك بوديم ([58]).» خداوند متعال فرشتگان را با اين كه آنان، از گناهان پاك و پيوسته در حال عبادت هستند، به بيمناك بودن از خداوند متعال توصيف كرده است، مىفرمايد: «شب و روز بدون وقفه تسبيح مىگويند» «و ايشان از ترس پروردگارشان بيمناكند ([59])». پس هر وقت ترس و بيم از بين رفت، تكبّر پيدا مىشود كه باعث هلاكت است، و هر وقت ترس و بيم در قلبى پيدا شد، تواضع نيز حاصل مىشود، پس در اين صورت آنچه را يك عابد به سبب داشتن كبر، حسد، غِش، كوچك شمردن مردم، و به آنها با نظر تحقير نگريستن باعث فساد آن مىشود، بيش از آن چيزى است كه به سبب اعمال ظاهرى باعث اصلاح آن مىگردد. اين بود معارفى كه بدان وسيله بيمارى كبر، حسد، و تيرگى قلب معالجه مىشود و بس، ليكن پس از شناخت، گاهى دل تواضع را پنهان مىدارد و ادعاى بيزارى از خود خواهی مىكند امّا او دروغ مىگويد و هنگامى كه حادثه مورد نظر اتفاق افتاد و سپرى شد، دوباره بر مىگردد و وعده خود را فراموش مىكند، در اين موقع شايسته نيست كه براى معالجه تنها به شناخت اكتفا شود، بلكه سزاوار است، در مقام عمل برآمده و نفس خود را به كارهاى افراد متواضع- در مواقع هيجان خودخواهى نفس- عادت دهد! توضيح آن كه بايد نفس را به پنج چيز آزمايش كرد:
1- در هر موردى خود را با فردى از همگنان مقايسه كند، پس اگر حرف حقى بر زبان آن رفيقش جارى شد پذيرش و اعتراف، و تشكّر از او به خاطر توجّه دادن و آشنا ساختنش با حق، بر او گران آمد اين خود دليل داشتن خودخواهى است كه بايد به خدا پناه ببرد و به معالجه آن بپردازد، امّا از نظر علمى به اين ترتيب است كه پستى نفس و خطر سرانجام كار را به ياد آورد، و توجه كند كه بزرگى تنها شايسته خداست و اما از نظر عملى، خود را بر آنچه كه براى او گران بود- از قبيل اعتراف به حق– وادار كند، و زبان حمد و سپاس بگشايد، و بر ناتوانى خود، اقرار كند و از استفادهاى كه كرده است، از دوستش سپاسگزار باشد، و بگويد: چه قدر خوب فهميدى! من غفلت داشتم از آنچه تو يادآورى كردى، خدا تو را جزاى خير دهد چرا كه حكمت گمشده مؤمن است، پس هر گاه بر آن دست يافت، شايسته است از كسى كه راهنمايى كرده است ممنون باشد، هر گاه چندين بار پياپى مواظبت كند، به صورت عادت درآمده و سنگينى حرف حق از دلش بيفتد و پذيرشش گوارا شود. و هر گاه سپاسگزارى از دوستان به دليل خوبيهايشان بر وى سنگين باشد، پس داراى خودخواهى است، امّا اگر در خلوت بر او گران نبود و در حضور مردم بر او گران بود، پس خودخواه نيست، و ليكن رياكار است، بايد آن را با بريدن چشم طمع از مردم- به روشى كه گفتيم- معالجه كند، و اگر هم در خلوت و هم در حضور مردم گران آمد، او هم مبتلا به خودخواهى، و هم مبتلا به رياكارى است و تا وقتى كه از هر دو خلاص نشده است، خلاصى از يكى سودى به حال او ندارد. پس بايد هر دو بيمارى را با هم معالجه كند كه هر دو مهلكند.
2- با همگنان و امثال خود در انجمنهايى كه گرد هم مىآيند، آنان را بر خود مقدّم بدارد و پشت سر آنها راه برود، و پايينتر از ايشان بنشيند، اگر اين حالت بر او سنگين بود، پس متكبّر است و بايد با دقت مواظبت كند تا اين سنگينى را از خود دور كند و بدين وسيله خودخواهى را از خويشتن بزدايد.
3- دعوت افراد تنگدست را بپذيرد، و براى رفع نياز دوستان و خويشان خود به بازار برود، اگر اين امر بر او گران آمد، پس خودخواه است، زيرا همه اينها از مكارم اخلاق است و داراى اجر فراوان، و فرار نفس از آنها جز به دليل ناپاكى باطنى آن نيست، در اين صورت بايد تمام آنچه را از معارف نامبرده كه باعث زدايش بيمارى خودخواهى است به خاطر آورد.
4- وسايل مورد نياز خود، خانواده و دوستانش را از بازار به خانه شخصا حمل كند، پس اگر از انجام اين كار نفسش سرباز زد او خودخواه و رياكار است، امّا اگر تنها در موقع خلوت بودن راه گران آمد، خودخواه است، و ليكن اگر جز در وقت مشاهده مردم سنگين نيامد، پس او رياكار است! و همه اينها از دردها و بيماريهاى مهلك قلبى است.
5- لباس مذلّت و خوارى بر تن كند، فرار نفس در حضور مردم از آن حالت رياست، و در خلوت خودخواهى است.
پيامبر (ص) فرمود: من بندهاى هستم كه روى زمين غذا مىخورم، و شترم را مىبندم، و انگشتانم را مىليسم، و دعوت غلامان و بردگان را مىپذيرم، هر كس از اين روش من رو برتابد، از من نيست ([60]). پس آنچه مربوط به حضور مردم است، رياكارى است، و آنچه مخصوص خلوت است، خودخواهى مىباشد، بايد شناخته شوند، زيرا تا كسى بدى را نشناسد، نمىتواند از آن دورى كند، و هر كس بيمارى را تشخيص ندهد، نمىتواند آن را معالجه كند.[61]
كسى كه درونش ذرّهاى تكبّر و خودخواهى باشد، داخل بهشت نمىشود.[62]
نفاق بر چهار ستون استوار است: هوا و هوس و تكبر و خودخواهى و آزمندى.[63]
[1] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج3، ص: 82، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[2] قرائتى، محسن، تفسير نور ج3 ص 442، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[3] قرائتى، محسن، تفسير نور، 10جلد، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[4] قرائتى، محسن، تفسير نور ج3 ص 29،(اعراف13) مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[5] قرائتى، محسن، تفسير نور ج3 ص 29، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[6] به تفسير نمونه جلد 6 صفحه 98 به بعد مراجعه فرمائيد.
[7] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج1، ص: 183-182سوره بقره آیه 34، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[8] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه ج3 ص 384، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[9] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه ج3 ص 414، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[10] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه ج9 ص 53، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[11] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه ج9 ص 67، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[12] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه ج10 ص 11، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[13] مشكاة الأنوار / ترجمه عطاردى ؛ ص293
[14] طبرسى، على بن حسن، مشكاة الأنوار / ترجمه عطاردى، ص: 294-296- تهران، چاپ: اول، 1374ش.
[15] مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر ؛ ص367-368
[16] سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ..- اعراف، آيه 146.
[17] وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ ….- نساء، آيه 172.
[18] الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ..- الأنعام، آيه 94.
[19] فبئس مثوى المتكبّرين. زمر آیه72 و غافر آیه 76
[20] كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ..- مؤمن، آيه 37.
[21] وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ..- ابراهيم، آيه 26.
[22] لا يدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر و لا يدخل النّار رجل في قلبه مثقال حبّة من إيمان.
[23] الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى في واحد منهما ألقيته في جهنّم.
[24] لا يدخل الجنّة جبّار و لا بخيل و لا سيّئ الملكة.
[25] بئس العبد عبد تجبّر و اعتدى و نسى الجبّار الأعلى، بئس العبد عبد تجبّر و اختال و نسى الكبير المتعال، بئس العبد عبد سهى و لهى و نسي المقابر و البلى، بئس العبد عبد عتا و بغى و نسي المبدأ و المنتهى.
[26] و قيل: يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ما أعظم كبر فلان فقال أليس بعده الموت.
[27] إنّ أحبّكم إلينا و أقربكم منّا في الآخرة أحسنكم أخلاقا و إنّ أبغضكم إلينا و أبعدكم منّا الثرثارون المتشدّقون المتفيهقون قالوا: يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليك قد علمنا الثرثارون و المتشدّقون فما المتفيهقون قال: المتكبّرون.
[28] در بعضى نسخهها «بوس» آمده است- م.
[29] يحشر المتكبّرون يوم القيامة ذرّا مثل صور الرّجال يعلوهم كلّ شىء من الصغار ثم يساقون إلى سجن في جهنّم يقال له: بولس يعلوهم نار الاثبار يسقون من طين الخبال عصارة أهل النار.
[30] يحشر الجبّارون و المتكبّرون يوم القيامة في صورة الذّر يطأهم الناس لهوانهم على اللَّه.
[31] وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ..- ذاريات، آيه 22.
[32] لا ينظر اللَّه إلى رجل يجر إزاره بطرا.
[33] بينما رجل يتبختر في بردته قد اعجبته نفسه خسف اللَّه به الأرض فهو يتجلجل فيها إلى يوم القيامة.
[34] لا ينظر اللَّه إلى رجل يجرّ إزاره خيلاء.
[35] من تعظّم في نفسه و اختال في مشيته لقى اللَّه و هو عليه غضبان.
[36] ظاهرا مهلّب بن ابى صفره ازدى است كه از طرف عبد الملك بن مروان حاكم خراسان بود، جدّ مهلّبى وزير معزّ الدّولة ديلمى است.
[37] مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر، ص: 369
[38] قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ..- عبس، آيههاى 18- 23.
[39] مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ فقدّره.- عبس، آيه 18.
[40] هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ ….- دهر، آيههاى 1- 2.
[41] ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ..- عبس، آيه 20.
[42] مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر ؛ ص380-381
[43] مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً..- دهر، آيههاى 2- 3.
[44] أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ..- يس، آيه 78.
[45] وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ..- روم، آيه 20.
[46] اشاره به دستهاى از روايات دارد كه غايت خلقت را شناخت خدا و شناخت خدا را در بعضى از روايات، در گرو خودشناسى مىداند، از قبيل: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»- م.
[47] أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ..- بلد، آيههاى 9- 11.
[48] أ لم يك نطفة من منّى يمنى ثمّ كان علقة …
[49] فخلق فسوّى فجعل منه الزّوجين الذّكر و الانثى.
[50] مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر، ص: 382
[51] به اعتقاد قدماى از اطبّا و علماى اخلاق؛ در بدن انسان، چهار طبع مخالف سركش! وجود دارد كه اگر اعتدال حفظ نگردد و يكى از آنها غلبه كند، هلاكت حتمى است- م.
[52] أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ..- عبس، آيههاى 2- 21.
[53] يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها..- كهف، آيه 48.
[54] ثمّ اذا شاء أنشره.- عبس، آيه 23.
[55] إنّما أنا عبد آكل كما يأكل العبد.
[56] يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ …- مؤمنون، آيه 60.
[57] إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ..- مؤمنون، آيه 57.
[58] إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ..- طور، آيه 27.
[59] يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ..- أنبياء، آيه 20. وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ..- انبياء، آيه 30.
[60] إنّما أنا عبد آكل بالأرض و أعقل البعير و ألعق أصابعى و اجيب دعوة المملوك فمن يرغب عن سنّتي فليس منّى.
[61] ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر، ص: 383-392/ ترجمه تنبيه الخواطر ص- مشهد، چاپ: اول، 1369ش.
[62] زاهد كيست؟ وظيفه اش چيست؟ / ترجمه الزهد / 139 / 10 – باب التواضع و الكبر ….. ص : 128
[63] الغارات / ترجمه آيتى / 54 / از سخنان على عليه السلام ….. ص : 51
ثبت دیدگاه