#اتاق_ مشاوره
#جلسه_ سوم
خیلی مضطرب و نگران وارد اتاق شد بهش سلام کردم متوجه سلامم نشد
من که به احترامش از جام بلند شده بودم یک قدم به طرفش رفتم و دوباره سلام کردم و گفتم: به نظر میرسه خیلی نگرانی
یکه ای خورد و کمی خودشو جمع و جور کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: بببخشید اصلا حواسم نبود امروز نمی خواستم بیام مشاوره اصلا حالم خوب نیس استاد اوضاع هیچ فرقی نکرده
گفتم: از چه نظر فرقی نکرده
گفت: اونا حتی حاضر نشدند به آزمون هایی که دادین نگاه کنن، میگن تو حالت خوب نیس رفتی مشاوره ما رو سننم
گفتم: منظور از اونا کیان یعنی میخوام دقیقتر بدونم چه کسایی این حرفارو بهت زدن
گفت: همشون مثل همن
گفتم: موافقی از اول مسئله رو با هم مرور کنیم و برام بگی چه اتفاقاتی افتاده؟
گفت: از اینجا که رفتم وقتی به پدرم گفتم رفتم مشاوره بلافاصله گفت: خوب دیگه آبرو برام نزاشتی گفتم: به خدا بابا هیچی در باره شما نگفتم فقط در باره خودم حرف زدم و مشاور یه سری فرمها و آزمون هایی داده که باید انجام بِدم منتها گفته اَگه والدین و سایر اعضای خانواده هم انجام بِدن خیلی به حل مسئله کمک می کنه، گفت: تو رفتی مشاوره حالت خوب نبوده به ما چه ربطی داره گفتم: مشاور میخواد بدونه احساسات اعضای خانواده در باره من چیه یا چه انتقادات و پیشنهاداتی برای حل مشکلات من دارند ضمناً میخواد از طریق آزمونهای مزاج شناسی، رفتار شناسی، شخصیت شناسی و طرحواره های زندگی به تفاوت و تشابه آنها در خانواده پی ببره تا بهتر بتونه به من کمک کنه
گفتم: خوب واکنش پدرتون چی بود؟
با بغض گفت: استاد! اگه یک پدر بیسواد بود ازش انتظاری نداشتم ولی از پدری که خودش دکترا داره اصلاً همچین برخوردی بعید بود که من خجالت میکشم بگم.
گفتم: خوب پس از طرح ما استقبال نشد؟!
گفت: نه متاسفانه
گفتم: خوب بعد چی شد؟
گفت: هیچی استاد رفتم داخل اتاقم بعدشم که به شما زنگ زدم و شما فرمودین خودم آزمونهارو پر کنم منم کامل کردم و اومدم خدمت شما؟
گفتم: موافقی با هم آزمونهاتو بررسی کنیم؟
گفت: اتفاقاً خیلی دوست دارم بدونم با خودم چند چندم
و تا پایان جلسه نمرات رو با کمک هم وارد سیستم کردیم و نمودارها و نتایج آرا تفسیر نمودیم
هر بار که نمودار رفتار یا شخصیت یا طرحواره های خودِشو مشاهده و براش تفسیر می کردم اشتیاقش برای ادامه مشاوره بیشتر و بیشتر می شد.
ورود به اتاق مشاور: https://eitaa.com/dindarmani
ثبت دیدگاه