– تحمیل (Imposition) (فرض)
معنای تحمیل
تحمیل. [ت َ] (ع مص) بار برنهادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چیزی را بر دیگری حمل کردن. (فرهنگ نظام). بارنهادگی و زیرباربردگی. (ناظم الاطباء). (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431 ).[1]
بارکردن، باربردوش کسی نهادن، کاری بزوربرنهادن، ۱-( مصدر ) بار کردن بار نهادن سربار کردن . ۲- بعهد. کسی گذاشتن بگردن گذاشتن . ۳- کسی را حامل پیغامی کردن . ۴- ( اسم ) پیغام رسالت : ((گفت ترا می باید رفتن و طوایف طبور را که بر قول تو استواری زیادت دارند و از کار تو ایمن باشند و با خودت بیگانه ندانند از زبان من تحمیلات رسانیدن که … ) ) ( مرزبان نامه جا. ۱۳۱۷ تهران . ۱۶۵ ) جمع : تحمیلات .توضیح باین معنی درلغت عربی نیامده .[2]
(تَ) [ع] (مص م)۱ – بار کردن . ۲ – کاری را به زور به عهدة کسی گذاشتن .[3]
تحمیل و اضطرار
اضطرارى حكم را تغيير مىدهد كه به انسان تحميل شده باشد، نه آنكه انسان خود را مضطرّ كند. كلمه «اضطُرّ» مجهول آمده است، نه معلوم. «فَمَنِ اضْطُرَّ»[4]
اسلام با ادامه زندگى به صورت تحميلى و با اجبار و اكراه، موافق نيست. در صورتى كه زن به اندازهاى در فشار است كه حاضر است مهريهى خود را ببخشيد تا رها شود، اسلام راه را براى وى باز گذاشته است. البتّه مرد ملزم به پذيرش طلاق خلع نيست. «فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ» طرحِ «طلاق خُلع» براى آن است كه زن بتواند خود را از بنبست خارج سازد. «افْتَدَتْ بِهِ»[5]
تحمیل یا تبلیغ
وظيفهى پيامبران، تبليغ است، نه تحميل. «وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً»[6]
جهاد اسلام براى سلطه و تحميل عقيده نيست، بلكه براى دفع شرّ و موانع است. پس اكنون كه آنان از شما دست برداشتهاند شما تعرّض بر آنان نكنيد و اگر متعرّض شويد ممكن است خداوند به آنان نيرو دهد و شما را قلع و قمع نمايند. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ … لَسَلَّطَهُمْ …[7]
وظيفهى پيامبر، تنها ابلاغ رسالت است، نه اجبار و تحميل. «أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ»[8]
وظيفهى پيامبر، تنها ابلاغ دين است، نه اجبار و تحميل كردن آن. «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ»[9]
پيامبران الهى، مربّى و معلّم مردمند نه زندانبانانى كه با زور و تحميل، دستور دهند. «ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً»[10]
تحميل عقائد، شيوهى كفّار است و دين تحميلى سودى ندارد. لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا … كارِهِين[11]
انبيا بايد معجزه داشته باشند، «قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ» و در رسالت خود هيچگونه تحكّم و تحميلى نداشته باشند.[12]
تحمیل ارزش ها
سؤال: آيا پيمان گرفتن و اطاعت در حال اجبار ارزشى دارد؟
پاسخ: اوّلًا هر اجبارى بد نيست، گاهى معتاد را مجبور به ترك اعتياد مىكنند كه خود يك ارزش است. البتّه عقيدهى قلبى را نمىتوان با اجبار تحميل كرد، امّا عمل صحيح را مىتوان به اجبار در جامعه ترويج داد. ثانياً گاهى كارى در آغاز به اجبار القا مىشود، ولى به تدريج از روى آگاهى و اختيار انجام مىگيرد.[13]
ايمان بر مبناى انتخاب است، نه اجبار وتحميل. «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ»[14]
انسانها در عقايد خود آزادند و حتّى انبيا هم بر آنان تحميلى ندارند. «وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»[15]
انسان، آزاد است و انبيا عليهم السلام نيز بر او اجبار و تحميلى ندارند. وَ قُلْ لِلَّذِينَ … اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُم[16]
گذشتهى خود، تلخىها و مشكلات دوران كودكى وخردسالى را كه بر والدين تحميل شده است از ياد نبريد. «كَما رَبَّيانِي صَغِيراً»[17]
حقّ تحميل عقيده
مسئوليّت پذيرش يا نپذيرفتن مردم با پيامبر نيست و كسى حقّ تحميل عقيده بر ديگران را ندارد. «ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً»[18]
عذر صاحب خانه را بپذيريم و خود را به صاحب خانه تحميل نكنيم. «ارْجِعُوا فَارْجِعُوا»[19]
مستكبران، عقايد و افكار خود را به ديگران تحميل مىكنند. «ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي»[20]
بين حمل و تحميل فرق است. انسان امانت الهى را پذيرفت و آن را حمل كرد، نه آنكه بر او تحميل شده باشد.[21]
وظيفهى پيامبر ابلاغ است، نه اجبار. (حتّى انبيا حقّ تحميل عقيده ندارند). «وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»[22]
ايمان، امرى قلبى است كه با جبر و تحميل سازگار نيست. «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ»[23]
– از آيه (20 سوره آل عمران) به خوبى روشن مىشود كه روش پيامبر ص هرگز تحميل فكر و عقيده نبوده است، بلكه كوشش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردم روشن شود و سپس آنان را به حال خود وامىگذاشته كه خودشان تصميم لازم را در پيروى از حق بگيرند.[24]
جهاد اسلامى همانطور كه قبلا هم اشاره شد براى بدست آوردن مال و مقام و يا منابع طبيعى و مواد خام كشورهاى ديگر نيست، براى تحصيل بازار مصرف، و يا تحميل عقيده و سياست نمىباشد، بلكه تنها براى نشر اصول فضيلت و ايمان و دفاع از ستم ديدگان و زنان و مردان بال و پرشكسته و كودكان محروم و ستم ديده است و به اين ترتيب جهاد دو هدف جامع دارد كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى” هدف الهى” و ديگرى” هدف انسانى” و اين دو در حقيقت از يكديگر جدا نيستند و به يك واقعيت باز مىگردند.[25]
لحن آيات(105-107 سوره انعام) از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچگونه جنبه تحميلى نمىتواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
صلح تحمیلی
صلحى ارزش دارد كه حقّ به صاحبش برسد، وگرنه سازش ذلّتبار، مرگآفرين و تحميلى است. اصلحوا … و اقسطوا[26]
وظيفه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تبليغ دين است، نه تحميل دين. «وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ» (پذيرش دين بايد با اختيار باشد.)
تحمیل قرآن
محور تبليغات دينى بايد قرآن باشد، زيرا بهترين وسيله تذكّر است. «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ»
معارف بلند، منطقى و فطرى قرآن، براى پذيرش مردم كافى است و نيازى به اجبار نيست. «ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ»[27]
تفاوت ساختمان روحى و جسمى در آن قسمتهايى كه طبيعى است (نه ظالمانه و تحميلى) مقتضاى” حكمت” پروردگار است و عدالت هيچگاه نمىتواند از حكمت جدا باشد، فى المثل اگر تمام سلولهاى بدن انسان يك نواخت آفريده مىشد، دور از حكمت بود، و عدالت به معنى قرار دادن هر چيز در محل مناسب خود نيز در آن وجود نداشت، همچنين اگر يك روز تمام مردم جامعه مثل هم فكر كنند و استعداد همانندى داشته باشند در همان يك روز وضع جامعه به كلى درهم مىريزد.[28]
پذیرش تحمیل
مستضعف كيست؟ (مستضعف کسی است که براحتی تحمیل را می پذیرد.) از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مىشود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آن چنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند، و يا اينكه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديتهايى كه محيط بر آنها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آنها را مستضعف مىگويند.
از على} چنين نقل شده كه فرمود:” مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است”[29].
و از امام موسى بن جعفر ع پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟
امام در پاسخ اين سؤال نوشتند: ” مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و بوجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، اما هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست”[30].
روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق، همان مستضعف فكرى و عقيدهاى است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره كه گذشت منظور از مستضعف همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان(تحمیلی) محيط به او اجازه عمل نمىدهد.[31]
بعضى مانند فرعون مصر، ناشيانه به هنگام دستپاچگى بر زبان جارى مىكنند، و بعضى مرموزانه و با استفاده از وسائل تبليغاتى و ارتباط جمعى و انواع سانسورها عملا اين حق را براى خود قائلند و معتقدند نبايد به مردم اجازه انديشيدن مستقل داد، بلكه حتى گاهى به نام آزادى انديشه، بايد اين سلب آزادى را بر مردم تحميل كرد.[32]
قرآن بارها در آيات مختلف روى اين حقيقت تاكيد كرده و بيگانگى اسلام را از اعمال خشونت بارى همانند اعمال كليسا در قرون وسطى[33] و محكمه تفتيش عقائد و امثال آن اعلام مىدارد.[34]
پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود، گفت:” آيا مىخواهيد ما را به آئين خودتان بازگردانيد، اگر چه مايل نباشيم” (قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ)[35].
در حقيقت شعيب مىخواهد بگويد:” آيا سزاوار است شما عقيده خود را بر ما تحميل كنيد و آئينى كه فساد و بطلان آن بر ما آشكار شده است با زور به ما بقبولانيد، به علاوه يك آئين تحميلى چه سودى براى شما دارد؟![36]
سرمايهداران بزرگ با تسلط كامل بر مطبوعات مهم، راديوها، تلويزيونها و به طور كلى وسائل ارتباط جمعى مقاصد و افكار خويش را در لباس آزادى فكر بر- مردم تحميل مىكنند، و با شستشوى مداوم مغزى مردم آنها را به سويى كه مىخواهند مىكشانند و اين بلاى بزرگى است براى دنياى معاصر.[37]
ایمان تحمیلی
از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلام هيچگونه جنبه تحميلى نمىتواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق و استدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.[38]
به خوبى روشن مىشود كه روش پيامبر ص هرگز تحميل فكر و عقيده نبوده است، بلكه كوشش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردم روشن شود و سپس آنان را به حال خود وامىگذاشته كه خودشان تصميم لازم را در پيروى از حق بگيرند.[39]
بسيار ديدهايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيشداوريهاى فردى يا گروهى به سراغ آيات قرآن مىروند و بجاى اينكه حقيقت را از قرآن درك كنند آنچه را خود مىخواهند بر قرآن تحميل مىنمايند، و به تعبير ديگر آنچه را كه مىخواهند در قرآن مىجويند، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده، و به جاى اينكه قرآن مايه هدايتشان شود، بر انحرافشان مىافزايد (البته نه قرآن كه هوى و هوسهاى سركششان) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ” اما آنها كه ايمان آوردهاند، آيات قرآن بر ايمانشان مىافزايد و شاد مىشوند و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى تازهاى بر پليديشان مىافزايد، از دنيا مىروند در حالى كه كافرند”! (سوره توبه- 124- 125).[40]
تحمیل قلبی
انسان يك قلب بيشتر ندارد و اين قلب جز عشق يك معبود نمىگنجد، آنها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مىكنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند! اصولا شخصيت انسان، يك انسان سالم شخصيت واحد، و خط فكرى او خط واحدى است، در تنهايى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فكر و عمل، همه بايد يكى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحميلى و بر خلاف اقتضاى طبيعت او. انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى و تسليم در برابر يك قانون باشد. مهر يك معشوق در دل بگيرد. يك مسير معين را در زندگى تعقيب كند. با يك گروه و يك جمعيت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهداف پراكنده او را به بيهودگى و انحراف از مسير توحيدى فطرى مىكشاند.
لذا در حديثى از امير مؤمنان على ع در تفسير اين آيه مىخوانيم: كه فرمود:
” دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمىگنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه كه طلا در كوره خالص مىشود هر كس مىخواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم”[41]
بنا بر اين قلب واحد كانون اعتقاد واحدى است و آنهم برنامه عملى واحدى را اجراء مىكند چرا كه انسان نمىتواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود و اينكه بعضى در عصر ما براى خود شخصيتهاى متعددى قائل هستند و مىگويند فلان عمل را از جنبه سياسى انجام دادم و فلان كار را از جنبه دينى و كار ديگر را از نظر جنبه اجتماعى و به اين ترتيب اعمال متضاد خود را توجيه مىكنند منافقان زشت سيرتى هستند كه مىخواهند قانون آفرينش را با اين سخن زيرا پا بگذارند. درست است كه جنبههاى زندگى انسان مختلف است ولى بايد خط واحدى بر همه آنها حاكم باشد.
تحمیل خرافه
قرآن سپس به خرافه ديگرى از عصر جاهليت مىپردازد و آن خرافه” ظهار” است، آنها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مىشدند و مىخواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مىگفتند:” انت على كظهر امى”:” تو نسبت به من مانند پشت مادر منى”! و با اين گفته او را به منزله مادر خود مىپنداشتند و اين سخن را به منزله طلاق! قرآن در دنباله اين آيه مىگويد:” خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد” ظهار” قرار مىدهيد مادران شما قرار نداده است”، و احكام مادر، در مورد آنان مقرر نكرده است (وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ).[42]
*** نكته: راه تسخير دلها!
بسيار ديده شده است افراد با فضيلت و دانشمندى بر اثر عدم آشنايى به فنون بحث و استدلال، و عدم رعايت جنبههاى روانى، هرگز نمىتوانند در افكار ديگران نفوذ كنند.
به عكس افرادى را سراغ داريم كه به آن حد از نظر علمى نيستند ولى در جذب قلوب و تسخير دلها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفقند.
علت اصلى آن است كه نحوه طرح بحثها، و طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توأم باشد تا جنبههاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس و جدان او را بيدار كرده و روح حقطلبى و حق جويى را در او زنده كند.
در اينجا مهم اين است كه بدانيم انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعهاى از” عواطف” و” احساسات” گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل مىدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد.
قرآن اين راه و روش را به ما آموخته كه چگونه در برابر مخالفان در عين طرح بحثهاى منطقى چنان آن را با اصول اخلاقى بياميزيم كه در اعماق روح آنها نفوذ كند.
شرط نفوذ اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است:
1- به گفتههاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مىگويد از اعماق جانش برمىخيزد.
2- هدفش از بحث، حقجويى و حقطلبى است، نه برترىجويى و تفوق طلبى.
3- او هرگز نمىخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
4- او آنچه مىگويد از طريق دلسوزى مىگويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.
5- او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمىكند.
6- او نمىخواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگيزد، و اگر در باره موضوعى به اندازه كافى بحث شده به همان قناعت مىكند، و از اصرار در بحث و به كرسى نشاندن حرف خويش پرهيز دارد.
7- او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نمىدهد، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.
8- او نمىخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.
دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر ص- به فرمان خدا- با مخالفان كه توأم با ريزهكاريهاى جالبى بود گواه بسيار زندهاى بر بحثهاى بالاست.
او گاه تا اينجا پيش مىرود كه حتى دقيقا تعيين نمىكند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى، بلكه مىگويد:” ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت” تا در فكر فرو روند كه نشانههاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است؟
و يا اينكه مىگويد:” روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى مىكند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مىدهد”.
البته انكار نمىتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد مىكند.[43]
بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام , و امامان [ با مخالفانشان الگوى بسيار زندهاى براى اين مبحث است، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق } در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:
در مقدمه حديث معروف توحيد” مفضل بن عَمر” چنين مىخوانيم: او مىگويد من در كنار قبر پيغمبر , بودم و در عظمت مقام پيامبر , انديشه مىكردم، ناگهان ديدم” ابن ابى العوجاء” (مرد مادى معروف) وارد شد و در گوشهاى نشست به طورى كه سخنش را مىشنيدم، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد , و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنتآميز و حساب شده بيان كرد.
من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى؟ …
” ابن ابى العوجاء” رو به من كرد و گفت: تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نمىگويد، و مانند برخورد تو برخورد نمىكند.
او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده، او مرد بردبار عاقل هوشيار و متينى است، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نمىشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا مىدهد، حرفهاى ما را مىشنود، و از دلائل ما آگاه مىشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن مىكند، با جملههاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مىگويد، و بهانههاى ما را قطع مىكند، آن چنان كه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو”[44].[45]
عفو تحمیلی
اين حقيقت را يادآور مىشويم كه عفو و غفران در صورتى مطلوب است كه از موضع قدرت باشد، و طرف نيز از آن حسن استفاده نمايد، تعبير” لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ” نيز ممكن است همين معنا را تاكيد كند، چرا كه تصميم گيرى در زمينهاى است كه انسان قادر و توانا بر انجام امرى باشد، به هر حال عفوى كه جنبه تحميلى از سوى ظالم داشته باشد، و يا او را در عملش جرىتر و جسورتر سازد هرگز مطلوب نيست.[46]
تحمیل افکار
اگر به تاريخ بشر نگاه كنيم مىبينيم بسيارى از رهبران اقوام مختلف از همين قماش مردم بودهاند، كسانى كه تنها امتيازشان اندوختن اموال حرام، و به وجود آوردن فرزندان ناصالح، و سپس سر كشى و طغيان، و سر انجام تحميل افكار خود بر تودههاى مستضعف و به زنجير كشيدن آنها بوده است.[47]
كلمه (يامركم) از امر است، كه به معناى اين است كه آمر اراده خود را تحميل بر مامور كند، تا مامور آنچه را او خواسته انجام دهد و امر از شيطان عبارتست از وسوسه او و اينكه آنچه را از انسان ميخواهد، بوسيله اخطار آن به قلب آدمى و جلوه دادن آن در نظر آدمى، بر انسان تحميل نمايد.[48]
اگر مسلمانان ضعيف باشند همه گونه تحميلات به آنها مىشود، اما هنگامى كه كسب قدرت كافى كنند دشمنان حق و عدالت و دشمنان استقلال و آزادى به وحشت مىافتند و سر جاى خود مىنشينند.[49]
ايمان اجبارى(تحمیلی) بيهوده است:
تفسيرآیه99 سوره یونس
در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمىخورد، به همين جهت در نخستين آيه مورد بحث مىگويد:” اگر ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مىخورد، و پروردگار تو اراده مىكرد همه مردم روى زمين ايمان مىآوردند” (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً).
بنا بر اين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش، اين لازمه اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤمن و گروهى بى ايمان خواهند بود،” با اين حال آيا تو مىخواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند” (أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ).
اين آيه بار ديگر تهمت ناروايى را كه دشمنان اسلام كرارا گفته و مىگويند با صراحت نفى مىكند، آنجا كه مىگويند: اسلام آئين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است، آيه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر قرآن مىگويد ايمان اجبارى بى ارزش است و اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان برخيزد، نه از برون و بوسيله شمشير و مخصوصا پيامبر ص را از اكراه و اجبار كردن مردم براى ايمان و اسلام بر حذر مىدارد.
*** در عين حال در آيه بعد اين حقيقت را يادآور مىشود: درست است كه انسانها مختار و آزادند،” ولى باز اگر لطف الهى و فرمان پروردگار شامل حال آنها نشود هيچكس ايمان نمىآورد” (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ).
و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايه فكر و خرد خويش نباشند” خداوند رجس و پليدى را بر آنها مىنهد” آن چنان كه موفق به ايمان نخواهند شد (وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ).
*** در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه آيه اول و دوم با هم منافاتى دارند، زيرا آيه نخست مىگويد خداوند كسى را اجبار به ايمان نمىكند، در حالى كه آيه دوم مىگويد تا فرمان و اراده پروردگار نباشد كسى ايمان نمىآورد.
ولى با توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى و ابتدايى بر طرف مىشود و آن اينكه ما عقيده داريم كه نه” جبر” صحيح است و نه” تفويض” و واگذارى مطلق، يعنى نه چنان است كه مردم در اعمال خود مجبور و بى اختيار باشند، و نه چنان است كه به تمام معنى به حال خود واگذار شده باشند، بلكه در عين آزادى اراده باز نياز به امداد الهى دارند، زيرا اين آزادى اراده را خدا به آنها مىدهد، عقل و خرد و و جدان پاك از مواهب او است، ارشاد پيامبران و هدايت كتب آسمانى نيز از ناحيه او مىباشد، بنا بر اين در عين آزادى اراده باز هم سرچشمه اين موهبت و آنچه محصول آن است از ناحيه خدا است (دقت كنيد).
[اين آيه دليل بر جبر نيست]
2- آخرين جمله آيه اخير يعنى” وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ” هرگز نبايد به معنى جبر تفسير شود، چرا كه جمله” لا يعقلون” دليل بر اختيار آنها است، يعنى نخست افرادى از تعقل و تفكر و انديشه سرباز مىزنند، سرانجام به اين مجازات گرفتار مىشوند كه” رجس” و پليدى شك و ترديد، و تاريكدلى، و بينش نادرست، بر آنها چيره مىشود، تا آنجا كه توانايى ايمان از آنها سلب مىگردد، ولى بايد توجه داشت كه مقدمات آن را خودشان فراهم كردهاند، در واقع در چنين مواردى اذن و فرمان الهى براى ايمان وجود ندارد.
به تعبير ديگر اين جمله اشاره به آن است كه اذن و فرمان خدا بى حساب نيست، آنها كه لايق و شايستهاند مشمول آن مىشوند، و آنها كه نالايقند محروم خواهند شد.[50]
[1] لغت نامه دهخدا
[2] فرهنگ فارسی
[3] فرهنگ معین
[4] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج1 ص:264، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[5] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج1 ص:359، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[6] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج2 ص:115، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[7] همان، ج2 ص:127
[8] همان، ج2 ص:369
[9] همان، ج2 ص:378
[10] همان، ج2 ص:527
[11] همان، ج3 ص:115
[12] همان، ج3 ص:132
[13] همان، ج3 ص:214
[14] همان، ج3 ص:624
[15] همان، ج4 ص:108
[16] همان، ج4 ص:137
[17] همان، ج5، ص:42
[18] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج5 ص:128، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن – ايران – تهران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.
[19] همان، ج6 ص:170،
[20] همان ، ج7 ص:57،
[21] همان ، ج7، ص: 411،
[22] همان ، ج8 ص:175،
[23] همان ، ج9 ص:174،
[24] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج2 ص:477، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[25] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج4 ص:10، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[26] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج9 ص:178.
[27] قرائتى، محسن، تفسير نور، ج9 ص:236
[28] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج3 ص:366، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[29] و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاها قلبه (نور الثقلين جلد اول صفحه 536.)
[30] الضعيف من لم ترفع له حجة و لم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف: (نور الثقلين جلد اول صفحه 539.)
[31] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج4 ص:87-88، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[32] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج13 ص:247، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[33] ” قرون وسطى” به دوران يكهزار سالهاى گفته مىشود كه از قرن ششم ميلادى شروع و به قرن پانزدهم پايان مىيابد، اين دوران يكى از تاريكترين دورانهايى است كه بر اروپا و مسيحيت گذشته است و جالب اينكه عصر طلايى اسلام درست در وسط قرون وسطى قرار دارد.
[34] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج5، ص: 393-392، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[35] اين جمله در حقيقت محذوفى در تقدير دارد و در اصل چنين بوده” أ تريدوننا فى ملتكم و لو كنا كارهين”.
[36] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج6 ص:254، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[37] همان، ج6 ص:301،
[38] همان، ج5، ص: 392،
[39] همان، دیل آیه 20 سوره آل عمران
[40] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج11، ص: 399-398، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[41] ” لا يجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم يجعل لرجل قلبين فى جوفه، فيحب بهذا و يبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كما يخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حب عدونا فليس منا و لسنا منه:( تفسير على بن ابراهيم” طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 234.)
[42] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج17 ص:193-195، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[43] در جلد شانزدهم تفسير نمونه در ذيل آيه 46 سوره عنكبوت نيز بحث مشروحى در اين زمينه داشتيم.
[44] توحيد مفضل( اوائل كتاب).
[45] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، تفسير نمونه، ج18، ص: 87-90، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[46] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج20 ص:470، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[47] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج25 ص:81، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[48] طباطبايى، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان، ج1 ص:631، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامى – ايران – قم، چاپ: 5، 1374 ه.ش.
[49] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج7، ص: 226، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
[50] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج8، ص: 389-391، دار الكتب الإسلامية – ايران – تهران، چاپ: 10، 1371 ه.ش.
ثبت دیدگاه