حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, 7 اردیبهشت , 1403 18 شوال 1445 Friday, 26 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 176 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 47×
  • اوقات شرعی

  • دین درمانی

    فصل سوم:  ضرورت تولید علم بر مبنای دین
    ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۵:۰۸
    شناسه : 2039
    بازدید 4319
    9

    فصل سوم:  ضرورت تولید علم بر مبنای دین ضرورت توجه به مبانی دینی در نقد نظریه های مشاوره و روان […]

    ارسال توسط :
    پ
    پ

    فصل سوم:

     ضرورت تولید علم بر مبنای دین

    1. ضرورت توجه به مبانی دینی در نقد نظریه های مشاوره و روان درمانی و طراحی الگوهای بومی
    2. برخی ضرورت هاي مطرح نمودن «دین درمانی مشکلات خانواده» در مراکز علمی جهان
    3. خلأهای دینی بیشترین عامل بروز جرائم
    4. سبب سازی و سبب سوزی
    5. سبب سازی و سبب سوزی خداوند از دیدگاه مولانا

     

     

    مقدمه

    بشر برای رفع نیازهای ر و به گسترشی که دارد، محتاج محصولات متناسب با آن نیازهاست و برای تولید این محصولات نیازمند ابزار و فن آوری و برای تولید ابزار و فن آوری مورد نیاز، باید علوم متناسب با آن را تولید نماید. لازم به ذکر است که نیازهای بشر از هم بریده نیست و دارای نظام است. یعنی بشر مجموعه‌ای از نظام نیازمندیها را دارد که آن ها را به تناسب حساسیت های خود طبقه بندی کرده است. یعنی جوامع مختلف به تناسب حساسیت هایی که زاییدة فرهنگ ها، باورها و اعتقادات آنهاست دارای نیازهای متفاوتی هستند. بنابراین نیازمند محصولات متفاوتی می باشند که باید ابزارها، فن آوری ها و در نهایت علوم متفاوت آن ها را تولید نماید.

    اگر علوم را مجموعه تعاریف کاربردی در جهت رفع نیازها بدانیم وقتی نیازها متفاوت شدند علوم تولیدی نیز متفاوت خواهند شد. اگرچه یکسری از نیازهای کلی بشر مانند نیاز به مسکن، غذا، امنیت و… ممکن است یکسان باشند؛ اما در بسیاری از موارد می توانندمتفاوت باشند. مثلاً در یک جامعه ی اسلامی که مصرف و تولید مشروبات الکلی بر اساس اعتقادات مذهبی حرام است علاوه بر تولید این محصول، فن آوری و تولید علم مربوط به آن( صنایع تخمیری)  نیز جزء نیازهای آن جامعه نمی باشد. در حالی که نیاز به مواد غذایی جزء نیازهای مشترک بشر است. بنابراین، به دلیل تفاوت اساسی در نیازهای جوامع مختلفی که خود تحت تأثیر یک نظام فکری و نیازهای مشترک گردهم آمده اند، فن آوری و علم مورد نیاز جوامع مختلف، متفاوت خواهد بود. علم جدید تابع نیازمندیهای جامعه رشدمی کند. لذا علم صرفاً بر اساس حس کنجکاوی رشد نکرده است و به تناسب نیازها و تکامل نظام نیازمند یها، تکامل یافته است.[1]

    در معرفی ملاک صحت قوانین علمی، ادله و احتمالات متعددی مانند ابطال پذیری (نظریه کارل ریموندپوپر)، آزمون پذیری یا اثبات پذیری، پیش رونده بودن (نظریه ایمره لاکاتوش)، مطابقت با واقعیت، بالابودن احتمال ریاضی آن، سادگی نظریه و… مطرح شده است. نقد و بطلان نظریات فوق نیازمند مقاله ای مستقل می باشد. اما معیار صحتی را که با جهان بینی دینی ما تطابق بیشتری دارد” کارآیی در جهت” می باشد و منظور از جهت نیز، جهت توسعه و تکامل الهی یا تطابق با جهان بینی الهی است. در این دیدگاه، صحت باحقانیت پیوند ناگسستنی داشته و منظور از حقانیت نیز ارزش‌هایی است که مقاصد و مطلوبیت های مسیر و محور پرستش خدا را معین می کند. یعنی تشخیص کارایی مثبت یا منفی علوم کاربردی، بدون ضابطه های متخذ از وحی ممکن نیست. به تعبیر دیگر این دیدگاه به دنبال نفی تجربه نبوده بلکه هر علم تجربی و غیر تجربی که محصولات و نتایج آن در جهت تعبد بود و با نگرش و فطرت الهی سازگار و همسو بود کارایی و حقانیت آن به اثبات رسیده است.[2]

    بنابر نظر بعضی از دانشمندان امکان تولید علم دینی فقط در محدوده علوم انسانی میسرمی باشد.

    استاد دکتر باقری در کتاب هویت علم دینی می گوید:”علم دینی، همچون هر نوع تلاش علمی دیگری، باید در پرتو قدرت الهام بخشی پیش فرضهای خاص خود، ازسویی، و گیر و دار تلاش تجربی، از سوی دیگر، تکوین یابد. سخن گفتن از علم دینی، دروجه معینی از این تعبیر، امر ممکن و معنا داری است. با توجه به آن چه در باب هویت علم و هویت دین مطرح شد، امکان پیوند میان علم و دین و نوع این پیوند مشخص می شود. امکان سخن گفتن از شکل خاصی از علم دینی که در این کتاب مورد نظر ماست، یعنی علوم انسانی اسلامی، در گرو آن است که بتوان پاره هایی از اندیشه اسلامی را به منزله پشتوانه متافیزیکی برای تحقیق در علوم انسانی لحاظ کرد. ایشان در ادامه بحث فوق می نویسند: «در صورتی که اندیشه های اسلامی بتواند چنین نفوذ عمیقی را د ر جریان تکوین رشته یا رشته هایی از علوم انسانی عهده دار شوند، به سبب همین نفوذ محتوایی، می توان آن را به صفت اسلامی منتسب ساخت و از علوم انسانی اسلامی سخن گفت. علم دینی به این معنا، موجودیتی یکپارچه خواهد داشت. این یکپارچگی بدین نحو حاصل می شود که تلقی های دینی، به منزله پیش فرض اخذ می شوند و آن گاه با الهام از آنها، فرضیه پردازی هایی در مورد مسائل روانی یا اجتماعی صورت می پذیرد که طبیعتاً علائم و تناسبی میان این فرضیه ها با تلقی های دینی وجود خواهد داشت. پس از تکوین فرضیه ها، نوبت آزمون تجربی آن ها فرا می رسد و اگر شواهد کافی فراهم آید، می توان از یافته های علمی( تجربی) سخن گفت. این یافته ها علمی اند، زیرا از بوته تجربه بیرون آمده اند؛ دینی اند، زیرا رنگ تعلق به پیش فرضی دینی دارند. از ساختاری همگن و یکپارچه برخوردارند، زیرا فرضیه ها در پرتو پیش فرضی معین و به تناسب و اقتضای آن پیش فرض تحول یافته اند و سرانجام از این اتهام به دورند که دین را به آزمون و تجربه گرفته اند، زیرا آنچه به آزمون گرفته می شود« فرضیه های ما »  است که ملهم از ایده های دینی اند نه، خود ایده های دینی. برخی از این گونه فرضیه های ما می توانند بر خطا باشند و برخی دیگر .«  می توانند به شواهدی تجربی مستظهر شوند اینکه علم بر مفروضات متافیزیکی استوار است و پیش فرض های متافیزیکی در نظریه پردازی ها، روش ها و مسائل مورد بررسی دخالت دارند بحثی است که توسط دانشمندان معاصر مورد بحث و بررسی و تأیید قرار گرفته است. بعضی از دانشمندان تأثیر پیش فرض های متافیزیکی متخذ از دین را صرفاً تا مرحله نظریه پردازی قبول نموده و بعضی تا مرحله تولید تعاریف و معادلات کاربردی یعنی تا مرحله تولید علم – علوم انسانی و یا تجربی – اثبات می نمایند. اما این مباحث فعلاً از مرحله نظر تا اثبات منطقی پیش رفته است و هنوز گام های نخست و پرچالشی را طی می نماید. در این میان طرفداران تولید علم بر مبنای دین، مدل لایه های نرم افزاری مهندسی تمدن اسلامی را بر مبنای فلسفه شدن اسلامی مطرح می نمایند که بر اساس این مدل، تولید علم برای ایجاد مهندسی تمدن اسلامی به ترتیب به ”روش های خاص“ و ” فلسفه روش های خاص“، ”روش عام مدل سازی“، ”مبنای روش عام مدل سازی“ و بالاخره ” فلسفه شدن اسلامی“ نیازمند است.[3]

    ضرورت توجه به مبانی دینی در نقد نظریه های مشاوره و روان درمانی و طراحی الگوهای بومی[4]

    در این مقاله ما به دنبال طرح ضرورت توجه به مبانی دینی در نقد نظریه های مشاوره و رواندرمانی و ارائه نظریه های جدید و طراحی الگوهای بومی مبتنی بر آن هستیم. برای روشن شدن این ضرورت ابتدا با تکیه بر اصول گرایی معرفت شناختی، ضرورت توجه به زیربناهای اساسی این نظریه ها مطرح گردیده است. سپس به بررسی زیربناهای فکری و فلسفی در دوران مدرنیته و پست مدرنیته پرداخته شده و مبانی اصلی حاکم بر هر یک از این دوره ها بررسی گردیده است. در ادامه نیز به بیان تبلور این زیربناها در نظریه های اساسی مشاوره و رواندرمانی پرداخته شده و در نهایت تعارض اساسی آنها با مبانی دینی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و ضرورت نقد اساسی این مبانی و ارائه نظریات جدید و طراحی الگوهای بومی مبتنی بر آموزه های دینی بیان گردیده و در نهایت پیشنهادی برای انجام این کار در چند مرحله ارائه شده است.

    “با وجود اینکه بسیاری از این مبانی از اول عقلی و علمی ویژه‌ای پیروی نمی‌کنند و در تضاد و تعارض با مبانی دینی بوده و درعین‌حال آثار تخریبی آن امروزه در غرب علنی شده است، ولی متاسفانه در مراکز علمی و درمانی، بدون توجه به این واقعیت‌ها و بدون آنکه در معرض نقد و بررسی قرار گیرند، در درمان مراجعین و خانواده‌ها به‌کار گرفته می‌شود که نتیجه آن در کوتاه‌مدت درمان‌هایی است که گاهی بی‌نتیجه و حتی گاهی آسیب‌زا و در درازمدت خانمان برانداز خواهد بود. البته می‌بایستی متذکر شویم که قصد نداریم در این مقاله به بیان شواهد و استدلال‌های مربوط به هریک از این مبانی و یا به بررسی اشکالاتی که در این زمینه صورت گرفته و پاسخ‌هایی که از سوی متفکرین و اندیشمندان مسلمان طرح گردیده، بپردازیم بلکه در پی طرح برخی از این مبانی و تعارض اساسی آنها با مبانی حاکم بر اندیشه غرب هستیم تا روشن شود که با فرض پذیرش این اصول و مبانی، بسیاری از نظریه‌های مشاوره و رواندرمانی نیازمند نقد جدی هستند و اگر می‌خواهیم که به نظریه‌پردازی در این زمینه بپردازیم و به طراحی الگوهای بومی همت گماریم، می‌بایستی به این مبانی دینی توجهی جدی داشته باشیم. مطمئنا استخراج، جمع‌آوری و تدوین مبانی دینی به صورت جامع و نیز نقادی نظریه‌های مشاوره و رواندرمانی براساس آن و همچنین نظریه‌پردازی‌های نوین و یا طراحی الگوهای بومی مبتنی بر مبانی و آموزه‌های دینی، در یک مقاله و حتی چندین مقاله هم میسر نخواهد بود و نیازمند تلاشی فراوان و سالها مطالعه و پژوهش است که نگارنده امیدوار است این مقاله،«اهمیت و ضرورت» این امر را روشن کرده باشد و زمینه‌ای را فراهم کند تا محققین و پژوهشگران و اندیشمندانی که دغدغه چنین امری را دارند، بتوانند قدمهای شایسته‌ای را در این زمینه بردارند.”

    یکی از مباحث بسیار مهم و اساسی در امر مشاوره و روان درمانی توجه به شرایط فکری و فرهنگی هر جامعه است . بسیاری از متخصصین در حوزه مشاوره و رواندرمانی نیز بر این نکته تاکید دارند که مشاوران باید عوامل فرهنگی را در ارزیابی و فرآیند درمان منظور کنند . حرکت فزاینده ای در راستای ابداع نظریه چندفرهنگی مشاوره و رواندرمانی وجود دارد (سو ، ایوی و پدرسن ،1996؛ سو و سو ، 2003 به نقل از کوری ، 2005) سو ، آردوندو و مک دیویس (1992) و آردندو و همکاران (1996) چارچوبی را برای زمینه ها و ملاک ها در مشاوره چند فرهنگی تعیین کرده اند . این زمینه ها و ملاک ها سه حیطه را در بر دارند: 1- عقاید و نگرش ها 2- دانش 3- مهارت (کوری،2005) . از دیدگاه ( سو و سو ، 2003 به نقل از پروچاسکا و نورکراس ،2007) روان درمانی چند فرهنگی می تواند بر یکی از این دو دیدگاه استوار باشد : دیدگاه اول ، نسبیت انگاری فرهنگی که مبتنی بر تدارک دیدن روان درمانی های خاص مبتنی بر فرهنگ برای هر گروه از مراجعین است . این دیدگاه ، با به کار بردن نظریه ها و فنون مبتنی بر فرهنگ خاص، در مورد واقعیت فرهنگی – اجتماعی منحصر به فرد هر گروه از مراجعین رواندرمانی را دگرگون می کند . دیدگاه دوم ، عمومیت فرهنگی است که مبتنی بر گسترش مهارت های درمانی چند فرهنگی است که در مورد مجموعه گسترده ای از گروه ها کاربرد دارد . بسیاری از متخصصین بالینی معتقدند که هنگام برقراری رابطه درمانی با مراجع نیز می بایستی به عوامل فرهنگی توجه کرد . حتی جنبه های جزئی رابطه درمانی ، اینکه مشاور یا درمانگر تا چه اندازه ای می تواند با مراجع صمیمانه برخورد کند می تواند در رابطه بین مشاور و مراجع تاثیرگذار باشد . برای مثال در برخی فرهنگ ها ، اگر مشاور ، مراجع را با اسم کوچک خطاب قرار دهد بی ادبانه تلقی می شود (هالجین و ویتبورن ، 2003). در دیدگاه های مبتنی بر چند فرهنگی عمدتا” فرهنگ به عنوان عامل تعیین کننده شخصیت در نظر گرفته می شود که شامل مجموعه یکپارچه ای از آگاهی ، باور و رفتار انسان تلقی می شود که آموخته شده و به نسل های بعد انتقال یافته است . در واقع فرهنگ به عنوان یک سلسله سنت ها و باورهای مشترک و هنجارهایی برای زیستن ، که اعضای جامعه را به هم می پیوندد ، مورد توجه قرار گرفته است (پروچاسکا و نورکراس ، 2007 ) . همه دیدگاه های مطرح شده در زمینه مشاوره چند فرهنگی از جهت تاکید بر امر فرهنگ بسیار مهم و قابل تامل است هرچند که خاستگاه چنین رویکردی در غرب اندیشه ها و بنیان های فکری پست مدرنیسم است و نقد هایی نیز بر آن وارد است که در ادامه به آن ها اشاره ای خواهیم داشت اما آنچه که امروز در جامعه ما اهمیت و ضرورت فراوانی دارد توجه به فرهنگ جامعه خویش در نقد و کاربرد نظریه های مشاوره و رواندرمانی است . ما معتقد نیستیم که شخصیت انسان صرفا ” محصول فرهنگ جامعه خویش است یا اینکه فرهنگ ، معیار تشخیص بیماری و سلامت انسان است ، اما آنچه که امری منطقی به نظر می رسد این است که برای شناخت مسائل و درد ها و نیز طراحی مدل های درمانی می بایستی به فرهنگ جامعه خویش توجه کنیم و مسائل دیگران را مسائل خود تلقی نکنیم و راه کارهای دیگران را که خود آن ها را هم به نتیجه نرسانده ، راه کارهای خود ندانیم و نسخه های آنان را بدون توجه به عوارض آن ها عمل نکنیم . فرهنگ جامعه ما که عمدتا” مبتنی بر آموزه های دینی است سرشار از زمینه ها و منابع بسیاری غنی است که می تواند در نقد و طراحی و به کارگیری دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی موثر باشد . در عین حال فرهنگ جامعه ما مسائل و مشکلات خاص خود را نیز دارد که می بایستی مورد نقد و بررسی قرار گیرد و متناسب با مسائل و مشکلات راه کارهایی با کمترین عوارض و آسیب و بیشترین تاثیر مثبت ارائه گردد . علاوه بر این یکی از مباحث بسیار مهم دیگر ، حوزه شناخت مبانی اساسی علوم گوناگون و کشف زیر بناها و بنیادهای اساسی آن ها ديدگاه اصول‌گرايي معرفت‌شناختي است . این دیدگاه بر اين اصل مهم استوار است که معرفت به صورت لايه‌ لايه و داراي هسته و پوسته است. تفکيک روبنا از زيربنا در علم، تاريخچه‌اي طولاني دارد و به قرن‌ها قبل از ميلاد و به انديشه‌هاي ارشميدس (۲۷۸-۲۱۲ پيش از ميلاد) و بويژه اقليدس اسکندرانی (حدود ۳۶۵-۲۷۵ پيش از ميلاد) مي‌رسد که آوازه‌ي او با اتقان بي نظير هندسه‌ي اقليدسي جهاني شده است. اهميت هندسه‌ي اقليدسي در اين است که به نحوي جذاب و زيبا تمام مسائل و آموزه‌هاي آن به چند اصل محدود بر‌مي‌گردد. اقليدس نشان‌ داد که با پذيرفتن پنج اصل به عنوان اصول موضوعه مي‌‌توان تمام احکام و قوانين هندسي را اثبات کرد که اصطلاحاً نام قضيه بر آن‌ها اطلاق مي‌شود (گرينبرگ ، ترجمه : شفیعی ها ، 1363). آنچه که اهمیت این امر را بیشتر روشن می کند این است که از طریق کشف این اصول و زیر بناها در علوم گوناگون می توان به درک عمیق تر و دقیق تری دست یافت و نیز در هنگام نقد این علوم به بررسی بنیان ها و زیر بناهای آن پرداخت که مطمئنا ” چنین نقدی بسیار عمیق تر و دور از سطح نگری و فارغ از حرکت در لایه های روبنایی بدون توجه به زیر بناها صورت خواهد گرفت . شخصيت مهم ديگر که براي اجراي اصول‌گرايي معرفت‌شناختي در نظام فلسفي خود تلاش زيادي کرده، باروخ يا بنديکت اسپينوزا فيلسوف هلندي (۱۶۳۲ – ۱۶۷۷ ميلادی) است. اين تلاش اسپينوزا مخصوصاً در کتاب اخلاق خود را نشان مي‌دهد که عرضه‌ي مطالب به شکل هندسي است. اين اثر به پنج بخش تقسيم شده که هر بخش با چند تعريف و چند اصل متعارفه يا اصل موضوعه شروع مي‌شود و سپس قضاياي شماره‌گذاري شده همراه با براهين آن مي‌آيد (کاپلستون ، جلد 4 ترجمه : اعوانی ، 1380). مثلاً بخش اول که درباره‌ي خداست از هشت تعريف،‌ هفت اصل متعارف، و 36 قضيه تشکيل شده است (اسپينوزا ، ترجمه : جهانگیری ،1376). از ديگر نظريه‌پردازان متأخر درباره‌ي اصول‌گرايي معرفت‌شناختي، ايمره لاکاتوش فيلسوف اهل مجارستان (1922-1974م.) است. لاکاتوش ابتدا بر اين نکته تأکيد مي‌کند که براي بررسي تاريخ علم، بجاي پرداختن به تک ‌تک نظريه‌ها، بايد به مجموعه‌هايي از نظريه‌هاي مرتبط توجه کنيم که او نام برنامه‌هاي پژوهش علمي بر آن مي نهد و مي‌گويد هر برنامه‌ي پژوهش علمي، يک هسته‌ي سخت دارد که بر طبق تصميم روش شناختي طرفداران آن، ابطال‌ناپذير تلقي مي‌شود و جنبه‌ي متافيزيکي دارد و تغييرات آن بسيار بسيار کند و اندک است. در هر برنامه به دور هسته‌ي سخت، يک کمر بند حفاظتي وجود دارد يعني سلسله‌اي از فرضيات کمکي که درمواجهه با موارد نقض، ابطال ها متوجه اين مفروضه ها مي‌گردد (لاکاتوش، 1978). مطهري نیز از طرفداران جدي ديدگاه اصول‌گرايي به حساب می آید که تلاش مي‌کند حتي تعاليم اسلامي را در چنين نظامي بازخواني نمايد. ايشان به سه لايه‌ي اصلي معرفت اشاره مي‌کند و مي‌گويد ايدئولوژي بر جهان‌بيني، و جهان‌بيني بر شناخت‌شناسي مبتني است و براي هر کدام از آن‌ها سلسله مشخصاتي بر مي‌شمارد. اين نگاه، درعين مختصر بودن، از وحدت و انسجام بيشتري برخوردار است. (مطهري ، 1371). از ابعاد التزام مطهري به اصول‌گرايي در نقد انديشه‌ي متفکران مختلف، توجه به نقد مباني و اصول فکري آن‌ها است (مطهري ، 1374). لذا با توجه به اهمیت اصول گرایی معرفت شناختی در مباحث نظری نکته ای که بسیار حائز اهمیت است شناخت مبانی و اصول دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی است . بسیاری از دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی در غرب بر اساس مبانی فکری و فلسفی آنان شکل گرفته است که با مبانی فکری و فرهنگی جامعه ما که مبتنی بر آموزه های دینی است دارای تعارض است . لذا به کارگیری دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی بدون نقد و بررسی مبانی و بنیادهای فکری و فلسفی آن ها و عدم توجه به تعارض های آن ها با مبانی فکری و فرهنگی جامعه آسیب هایی را در عمل در مراجعین به وجود می آورد یا اینکه تاثیر مشاوره و رواندرمانی را در مراجعین کمتر می کند و حتی گاهی به کارگیری فنون و روش های درمانی نا متناسب با ارزش های فرهنگ جامعه ممکن است برای مراجعین نامناسب و مضحک جلوه کند و موجب نگرش منفی در مردم جامعه نسبت به مشاوره و رواندرمانی شود و آن ها را از بهره گیری از خدمات مناسب مشاوره ای محروم کند. بنابراین یکی از پرسش های اساسی این است که اصول و مبانی فکری و فرهنگی نظریه های مشاوره و رواندرمانی و نقش آنها در جهت گیری مشاوران چیست؟ اگر بخواهیم به کشف این زیربناها و اصول اساسی بپردازیم و سپس به نقد و بررسی آنها همت گماریم، مستلزم آنست که ابتدا به بررسی دوره های مهمی که این دیدگاه ها در بستر فرهنگی آن شکل گرفته اند بپردازیم و اصول و مبانی اساسی حاکم بر تفکر و فرهنگ آن دوران را بررسی نماییم. هرچند در تاریخچه نظریه های مشاوره و رواندرمانی، طبقه بندی های متعددی ارائه شده است، اما ما در این مقاله با توجه به وضعیت فعلی نظریه ها، به بررسی دوره های موثر در شکل گیری دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی و اصول و مبانی حاکم برآن یعنی دوره های مدرنیته و پست مدرنیته می پردازیم و سپس تبلور این مبانی فکری و فرهنگی را در دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی می کنیم و سپس تعارض های این مبانی فکری را با مبانی فکری و فرهنگی مبتنی بر آموزه های دینی مورد بررسی قرار می دهیم.

    مدرنیته واصول و مبانی حاکم بر آن

    بنا به دیدگاه بسیاری از اندیشمندان، مدرنیسم دوره ای است که پس از قرون وسطا به دنبال رنسانس در اروپا آغاز شد. عده ای از اندیشمندان ، انقلاب صنعتی را آغاز دوران مدرن به حساب می آورند و بعضی دیگر از اندیشمندان نیز پیدایش نظام سرمایه داری و بازار آزاد در اقتصاد را نقطه شروع دوران مدرن تلقی می کنند (فرمهینی، 1383). ریشه های فلسفی مدرنیسم به دو جریان عمده در رنسانس یا عصر روشنگری یعنی تجربه گرایی[Empiricism] و خردگرایی[Rationalism] بر می گردد . تجربه گرایی با ظهور فیلسوف انگلیسی، فرانسیس بیکن و خرد گرایی با اندیشه های فیلسوف فرانسوی رنه دکارت آغاز می شود(شمشیری ، 1388 ). بنابراین مدرنیته به یک معنا به جهان نگری[World view] مدرن، شیوه نگرش انسان نو به جهان اطلاق می شود که در طول سده های دوران جدید – از سده پانزدهم تا نیمه سده نوزدهم میلادی– در غرب تکوین یافت و پس از آن در دیگر نواحی جهان گسترش یافت(ساوجی، 1388). توصیف مشهور مارکس در بیانیه کمونیست[4] بیان کلاسیک در مورد پیشرفت و پویایی درونی مدرنیته است : تعصبات و عقاید جزمی کنار زده می شوند، روابط و عقاید جدید شکل می گیرد و پیش از آنکه استحکام یابند، منسوخ می شوند. هر چیز سخت و استواری دود می شود و به هوا می رود و هر آنچه قدسی است ، دنیایی می شود (کالینیکوس، ترجمه ی فرهودی، 1382). در طول این دوران بزرگ مدرن و دوره های کوتاهتر آن، دستگاه فکری مدرنیته عناصر بنیادین خود را در کلیتی یکپارچه به وجود آورد(لایون، ترجمه حکیمی ،1380). با مطالعه دقیق آثار اندیشمندان و متفکران در زمینه مدرنیته می توان مبانی زیر را برای آن بر شمرد :

    1) اصالت عقل : آنچه روح فلسفه جدید و تفکر عصر جدید را تشکیل می دهد و در تمامی ابعاد اندیشه معاصر نیز رسوخ کرده، اصالت عقل به معنای دکارتی آن است . اصطلاحی که در زبان های غربی برای مشخص کردن اصالت عقل به کار می رود،Rationalism از ریشه لاتینیratio به معنای محاسبه و شمردن وration به معنای جیره، سهم و تقطیع و تقسیم آمده است . بنابراین اصالت عقل در معنای جدید و دکارتی آن به معنای حسابگری و محوریت عقل حسابگر است و این معنای جدید، با عقل کلی یا قدسی و یا حتی عقل ماقبل یونانی متفاوت است (کرباسی زاده ، 1379). خردگرایی مدرن با انقلاب فلسفی دکارت در قرن هفدهم میلادی و کشف مفهوم سوژه خود بنیاد ” من می اندیشم، پس هستم ” و بر اساس شک دستوری، همه آموزه های جزمی گذشته را به چالش گرفت (کهون، ترجمه رشیدیان،1381). تا قبل از این دوران، شناخت به تنهایی مورد بحث قرار نمی گرفت بلکه ضمن مباحث وجودشناسی به آن پرداخته می شد. اما در دوره جدید خود ” شناسایی ” موضوع شناخت قرار گرفت و بدین ترتیب “شناخت”، اصلی ترین مسئله فلسفه قلمداد گردید(کرباسی زاده و حیدریان ، 1388).

    2) اصالت بشر[Manifest] : یکی دیگر از مبانی مدرنیته انسان گرایی یا همان اصالت بشر است. عصر جدید با قول به این که انسان معیار و ملاک وجود است آغاز شد، یعنی همان مذهب اصالت بشر (اومانیسم) که در دوره مدرن در قالب سوبژکتیویسم، به نهایت رشد و کمال خود می رسید. خودبنیادی بشر که برجسته ترین ویژگی مدرنیته و مبنا و اصل فلسفه دکارت است، در فلسفه های پس از او سرآغاز تفکر قرار گرفت و بدین لحاظ، همه را به نوعی تابع خود نمود (پازوکی ، 1379). به این اعتبار، انسان یگانه فاعل شناسایی است که به جز اندیشه خود به مرجع دیگری برای گزینش وابسته نیست (جهانبگلو، 1377 به نقل از شمشیری، 1387). اندیشه انسان باوری مدرن، باور خوشبینانه به توانمندیهای آفرینشگر انسان جدید را در برابر دید چهره اصلی گاه بدبینانه مسیحیت سده های میانه قرار داد (پلامنز،1963). جنبه دیگر از انسان باوری رویکرد مثبت آن به زندگی دنیوی و گیتی باورانه بود. در این رویکرد تازه، ستایش از زندگی فعال و عملی در تقابل با رخوت ناشی از دلبستگی به روحیه درونگرای قرون وسطایی قرار گرفت (احمدی ، 1379).

    3) اصالت تجربه : مدرنیسم با اصالت دادن به علم تجربی، آن را از شناخت های دیگر برتر می داند و در امور گوناگون زندگی بر آن تکیه می کند. هيوم يگانه شالودة استوار براي علم بشر را تجربه و مشاهده[Observation] مي‌داند (کاپلستون، ج 5 ،ترجمه اعلم ، 1375) و معتقد است كه براي مطالعه در مسايل شناخت‌شناسانه و تحقيق در منشأ تصوّرات فلسفي بايد از روش رايج در علوم بهره برد و از خيالبافي‌هاي متداول در متافيزيك دوري جست. او تحقيقات متافيزيسيَن‌ها[Metaphysicians] دربارة حقيقت جسم و روح را كه از مسائل مهمّ فلسفة كلاسيك است، مورد نقد قرار مي‌دهد و مدّعَيات آنان در اين باره را فرضيّه مي‌خواند (کاپلستون، ج5 ترجمه : اعلم ، 1375). امروزه ماهيت علم در محافل علمي اغلب به گونه‌اي تلقي مي‌گردد كه توسط پوزیتیویست ها ديكته شده است. انديشة اصلی پوزیتیویست ها، آنگونه که ‌فرانسيس‌ بيکن بيان ‌کرده ‌و در دفاعيات فلاسفة پوزیتیویست نيز ادامه يافته‌ است، مدعی است که «علم ‌از مشاهده ‌آغاز می­شود و نظريه­پردازی پيش از گردآوری داده­ها خطای عظيمی است» (دانالد گيليس، ترجمه میانداری، 1381). همين ديدگاه ‌در نظريات برتراندراسل و مکتب تجربه­گرايی کمبريج نيز رايج بوده و اين باور به‌ عنوان اساس نظری فلسفة علم ارائه و ادعا شده ‌است که «کل معرفت بر تجربة عينی مبتنی است» (راسل، 1972). به طور كلي «تفكيك مشاهده از نظريه و تقدم مشاهده بر آن»؛ «بي‌اعتنايي به مبانی متافيزيكی در فعاليت علمي»؛ «تعيين نظريه توسط مشاهده و آزمون»؛ «جدايي علم از ارزش»؛ «تأكيد بر يگانگي روش علمي در همه علوم انسانی و طبيعي» و «منحصر نمودن شناخت به شناخت تجربي» از مهمترين مشخصه‌هاي علم شناختي ديدگاه پوزیتیوستی به شمار مي‌آيند.

    4) اصالت ماده [Materialism]: علوم تجربي، طبيعت و­ انسان را موضوع خود دانسته و به كنكاش درباره آن مي‌پردازند. اگرچه اين نام اشاره به روشي است كه براي اين علوم در نظر گرفته شده اما خود بيانگر نگاه موضوع­شناسانه خاصي است كه تفكر و جهان‌بيني غربي نسبت به طبيعت و انسان دارد و آن اینکه، انسان و طبيعت جز آنچه که مورد تجربه حسي است، چیز دیگری نیست. به بيان ديگر علم جديد، ماده را تنها واقعيت بنيادي جهان به حساب مي‌آورد)گلشني، 1385؛ نصر، 1384). البته ممكن است تعداد قابل‌توجهي از دانشمندان علوم مربوط به طبيعت و انسان به چيزي غير از محسوسات نيز قائل باشند، اما آنچه مسلم است اينكه در مقام پژوهش و تحقيق علمي، آنچه بدان پرداخته مي‌شود جنبه مادي امور است و پيش­فرض حاكم و جلو­برنده تحقيقات مربوط به رشته آن‌ها، اين است كه تمامي عوامل تغيير و ايجاد و… در طبيعت و انسان، مادي و محسوس هستند(بیات ، 1388به نقل از خندان ، 1388) .

    5) اصالت لذت : در زنجیره تحولات فکری و فلسفی غرب نام جرمی بنتهام به عنوان سلسله جنبان روح منفعت طلبی و لذت جویی در فلسفه اخلاق غربی در دوره مدرنیسم، به طور برجسته و نمایان به چشم می خورد. به نظر بنتهام معیار خوبی و بدی اعمال انسان، لذت و درد است (رهنمایی، 1383). از دیدگاه بنتهام وظیفه اساسی قانونگذاری این است که قوانینی وضع کند که بر اساس آن، لذت بیشتر را برای اکثریت افراد فراهم کند(پازارگاد،1336).

    6) اصالت آزادی [Liberalism] : لیبرالیسم به مدد اندیشه های افرادی چون جان لاک با وجهه های گوناگون در زمینه های مختلف فرهنگ ، دین و اقتصاد به ظهور پیوست و بیش تر به آزادی بشر از قید تکالیف دینی و اخلاقی نظر داشت تا رهایی وی از قید و بندهای اجتماعی و حقوقی . این آرمان در اندیشه کسانی که از تقیدات و تحکمات دینی کلیسا و نهادهای مذهبی ملول و رنجیده خاطر بودند، موقعیت دلپذیری یافت و بشر غربی به امید رهایی از رقیتها و قید و بندها و التزامات دینی از این پدیده ها به خوبی استقبال کرد (رهنمایی، 1383). لیبرالیسم جان لاک، آنچنان که خود بر آن تاکید می ورزد، در اصل، منشا و بستر پیدایش خود را از آزادی بشر از هرگونه قدرت مافوق زمینی می داند (جونز،ترجمه رامین،1385).

    7) اصالت فرد : ظهور جنبش فردگرایی را می توان به عنوان یکی از مهمترین خصائص جامعه مدرن به شمار آورد. فردگرایی به عنوان مفهومی مدرن در مقابل جمع گرایی سنتی قرار می گیرد . گیدنز در تبیین مفهوم فرد بر هویت شخصی تاکید می کند و فردی شدن را ناشی از کاهش تاثیر سنت در زندگی و مواجهه با آینده ای باز می داند (گیدنز، ترجمه ثلاثی، 1377). برگر از دیگر نظریه پردازانی است که به موضوع فردگرایی پرداخته است. به نظر او فردگرایی به معنای امکان انتخاب فردی از میان واقعیتها و هویت های مختلف است (برگر ، ترجمه سراج زاده ، 1373).

    8) اصالت حق : در پی محور قرار گرفتن انسان (اومانیسم) در اندیشه متفکران این دوران، بحث وجود حقوق و حق های گوناگون مطرح شد. با این وصف که این حقوق، حقوق اعطا شده به انسان نبودند بلکه انسان صرفاً به دلیل انسان بودنش می بایستی به طور مساوی از این حقوق بهره مند شود. ظاهراً نخستین کسی که صریحاً واژهJus را به معنای حق می گیرد، در مقابل Jus به معنای قانون، عدالت یا آنچه که درست است، شخصی به نام ویلیام اوکام بوده است (جاوید ، 1387). انسجام و تبلور حقوق نوین را می توان در اعلامیه استقلال 1778 آمریکا و اعلامیه حقوق بشر و شهروند 1789 فرانسه و نهایتاً در اعلامه حقوق بشر سازمان ملل 1948 مشاهده کرد. لذا تکوین مفهوم حق و تدوین ابزارهایی برای احقاق آن به گونه ای روش مند، از جمله مهمترین ویژگیهای جوامع مدرن و جدید است. هابز تکالیف بشر را در ارتباط با حق بنیادی و طبیعی انسان ها که همانا حق حیات است تعریف می کند(مردیها ، 1380).

    پست مدرنیته : از اویل قرن بیستم به بعد، نقدهای بسیاری در مورد مدرنیته صورت گرفته است. گروهی مدرنیته را اتفاق ناخوشایند و تمام شده ای می دانند که امروز باید تا حد امکان به ترمیم آسیب های ناشی از آن پرداخت و گروهی دیگر از جمله هابر ماس مدرنیته را پروژه ای ناتمام می پندارد که خود به تنهایی توانایی ترمیم و بازسازی خود را دارد( بیات، 1381). از میان نگرش های انتقادی اساسی به مدرنیته می توان از پست مدرنیسم یاد کرد. پست مدرنیته شکل تکامل یافته ای از اندیشه های مدرن است که با تاثیرپذیری از ذهنیت انتقادی و آزادی طلب مدرنیته، عقاید، اصول و آرمان های فلسفی، علمی و زیبایی شناختی جهان مدرن را نقد، سنجش و ارزیابی می کند (پورشافعی و آرین، 1388). بهترین و مشهورترین تعریف پست مدرن بنا به نظر لیوتار، چشم اندازی ویژه بر نقد و شرح بسط مدرنیسم است و می گوید: پست مدرنیسم بدون شک بخشی از مدرنیسم است و به این معنا ، پایان مدرنیسم نیست بلکه وضعیت آغازین آن است و این وضعیت پایدار است . پست مدرن عبارت است از شک و تردید و عدم یقین به فراداستان ها و فرا روایت ها (آقازاده ، 1380) از جمله مهم ترین و اصیل ترین متفکرین پست مدرن می توان به میشل فوکو ، ژان فرانسوا لیوتار ، ژاک دریدا و ژان بودریار اشاره نمود. برای آشنایی بیشتر با آرا و دیدگاه های پست مدرنیسم به بیان و بررسی مبانی آنان می پردازیم :

     

    1) فقدان واقعیت : یکی از اساسی ترین مضامین مبحث پسامدرن حول واقعیت یا فقدان واقعیت یا چندگانگی واقعیت می چرخد. این معنای سیال و بی ثبات از واقعیت، رابطه تنگانگی با نیست انگاری نیچه دارد. در پست مدرنیسم، واقعیت زیر سوال می رود (لایون، ترجمه حکیمی، 1380). در واقع پست مدرنیسم نگرشی است مبنی بر اینکه تصاویر واقعیت در نظر بیننده با خود واقعیت با هم فرق دارند و تصاویر مذکور همواره مبهم هستند (هیلاری، 2003 ). بسیاری از پست مدرن ها بر این باورند که اساساَ باید واژه هایی نظیر حقیقت و واقعیت را کنار گذاشت. نتیجه چنین دیدگاهی درباره حقیقت و واقعیت، گرایش به نوعی نسبی گرایی خواهد بود. در واقع نسبی گرایی از ویژگی های بارز پست مدرنیسم است (شمشیری، 1388).

    2 ) نفی کلیت ها و تعمیم ها و فرا روایت ها : همانگونه که قبلاَ اشاره شد لیوتار، متفکر برجسته پست مدرن در کتاب مشهورش، وضعیت پست مدرن، پست مدرنیسم را بی اعتقادی به فراروایت ها تعریف کرده است. منظور پست مدرن ها از فراروایت، قصه، داستان و سخنی است که فراتر از داستان ها و روایت های دیگر باشد و به همه گفتمان های دیگر مشروعیت ببخشد (نوذری، 1379). اعتقاد به مرجعیت عقل، یکی از ویژگی های عصر مدرن بود. اما نویسندگان پست مدرن سلطه عقل را به چالش گرفته، مطرح کردند که عقل تنها از چشم اندازی خاص به واقعیت می نگرد و ناظری بی طرف نیست ( داوری اردکانی، به نقل از پورشافعی و آرین، 1388). ویژگی دیگر پست مدرن ها نفی کلیت گرایی است. لیوتار در نفی کلیت گرایی می نویسد: بگذارید علیه کلیت گرایی وارد جنگ شویم؛ بیایید شاهدانی بر این امر غیرقابل مشاهده باشیم؛ بیایید تفاوت ها را برجسته سازیم و شکوه نام را حفظ کنیم (باقری ، 1375).

    3) توجه به دیگری : یکی از پیامدهای فاصله گرفتن از کلیت گرایی و نفی روایت های کلان از جهان، توجه به دیگری است. خواه این دیگری فرد، گروه، اقلیت یا فرهنگ باشد. در واقع توجه به دیگری از نقد عقلانیت دوران مدرنیته سرچشمه می گیرد. در این معنا عقلانیت محدوده وسیعتری پیدا کرده و خرد دیگران، یعنی ملاک ها و معیارهای دیگر فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها را نیز در بر می گیرد (باقری، 1379 به نقل از شمشیری، 1388). در همین راستا رورتی، بر این باور است که به لحاظ جنبه های معرفت شناختی بین علوم طبیعی، فیزیک و سایر میراث های فرهنگی مثل فلسفه و دین هیچ گونه تفاوتی وجود ندارد. به نظر وی کارکرد فرهنگ به معنای عام کلمه مشتمل بر علم، فلسفه، دین و سایر ابعاد فرهنگی بازنمایی واقعیت نیست بلکه تامین سازگاری انسان با شرایط است (پیترز، 2000 ). آنچه که در ابتدای مقاله نیز به آن اشاره کردیم یعنی پایه و اساس دیدگاه های چند فرهنگی در مشاوره و رواندرمانی از همین مبنای فکری پست مدرن ها نشات می گیرد .

    4) توجه به زبان و گفتمان : پست مدرنیست ها بر این اعتقاد هستند که ما جهان را فقط از راه زبان می شناسیم؛ در حالی که متفکران دوره روشنگری بر این ایده صحه می گذاشتند که زبان، ابزاری برای توصیف واقعیتی عینی، جدا از کلمات است. در صورتی که پست مدرن ها معتقدند ما از راه زبان واقعیتی را درک نمی کنیم، بلکه زبان همان واقعیتی است که درک می کنیم. همان طور که میشل فوکو می گوید : واقعیتی وجود ندارد. هر آنچه هست زبان است و آنچه درباره آن صحبت می کنیم، زبان است و ما درون زبان سخن می گوییم (وبستر، 1382به نقل از تاجیک، 1387). همچنین در رویکرد پست مدرن، نظریه زبان به مثابه نظام معانی که تا پیش از این مورد اجماع همگان قرار داشت و نیز ساختار مادی و اجتماعی معانی به زیر سوال می رود. واژه ها، تعابیر، گزاره ها و قضایا معانی خود را براساس مواضع کسانی که آنها را به کار می برند، تغییر می دهند (ساوجی ، 1387). به همین جهت بنا بر تعبیر برخی از پست مدرنیست ها، زبان پدیده ای جهانی و همگانی نیست بلکه هر زبان، خواه گویش محلی باشد، خواه یک زبان محلی، در فرهنگ خاصی ریشه دارد (کوال، به نقل از شمشیری، 1388). با توجه به مبانی اساسی فکری و فلسفی حاکم بر غرب، می توان بسیاری از زیربناهای بنیادین نظریه های مشاوره و رواندرمانی را مورد شناسایی و تجزیه و تحلیل قرار داد. تحقيقات اخير در حيطه تاريخ روانشناسي نوين (شولتز و شولتز، 1996، ترجمه سيف و همکاران، 1384) نشان مي دهد که فلسفه معاصر غرب در شکل گيري و رشد و تحول نظريه هاي روانشناسي تأثير گذار بوده است. اين امر خود نشانگر آن است که چگونه جهت گيري هاي علماي غربي که ناشي از ويژگي هاي جمعي آنان است اول در فلسفه که کلي و تعيين کننده خط مشي فکري آنان است متجلي شده و پس از آن به صورت نظريه هاي روانشناسي در آمده است که پايه‌هاي تجربي اين نظريه با استخراج فرضيه هاي کاري از اين نظريه ها و آزمون تجربي آنان شکل بندي شده است. با مروری کوتاه بر دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی می توانیم تبلور مبانی فکری مدرنیته و پست مدرنیته را در این دیدگاه ها ملاحظه کنیم . به عنوان مثال اساس اندیشه های فروید مبتنی بر نگرشی ماده گرایانه، اومانیستی و تفسیری ماشینی و غریزی (نوعی حیوان) از انسان می باشد. فروید تحت تاثیر داروین ، فرضیه های روانکاوی بسیاری نظیر رشد و تکامل انسان، جریان تغییر و مفاهیم تثبیت و بازگشت را تکوین کرد (شفیع آبادی و ناصری، 1385). همچنین فروید به نوعی دیدگاه مادی گرایانه داشت که آن را از مکتب بروک و هلم هولتز گرفته بود. هلم هولتز در اواسط قرن نوزدهم اصل ثبات انرژی را مطرح کرد. بر این اساس انسان، دستگاهی است از انرژی که از قوانین فیزیکی پیروی می کند (شفیع آبادی و ناصری، 1385). به همین دلیل فرويد تاکید می کند که تجربه گرايي مادي گرايانه که در مطالعه روان به صورت انرژي جنسي- رواني متجلي شده می بایستی پذیرفته شود (يونگ، 1961) . مکتب رفتار گرایی نیز مبتنی بر این فکر واتسون بود که روانشناسی برای اینکه به صورت علم درآید باید داده های آن همانند داده های علوم دیگر عینی باشد و چون رفتار امری عینی است پس باید مورد توجه قرار گیرد. اسکینر بر این باور است که افراد به همان طریق رفتار می کنند که ماشین ها عمل می کنند. آنها بوسیله نیروهای محیط بیرونی رفتار می کنند نه به وسیله نیروهای درونی(شولتز و شولتز ، ترجمه سید محمدی، 1378). لذا این دیدگاه نیز انسان را به عنوان ماشینی غریزی مورد مطالعه قرار می دهد. این رویکرد، تفسیر جبرگرایانه ای از انسان ارائه می دهد و برای تفکر، اراده و اختیار و وجود متعالی او ارزشی قائل نیست و به شدت وجود انسان را در حد یک حیوان تنزل می دهد. به لحاظ روش نیز به شدت تحت تاثیر رویکرد تجربی و پوزیتیویستی است. رویکردهای انسان گرایی که به شدت تحت تاثیر دیدگاه های اومانیستی هستند، در سال 1962 بوسیله گروهی از روانشناسان “انجمن روانشناسی انسان گرا” پایه گذاری شدند و به عنوان نیروی سوم مطرح شدند. اینان روانشناسی انسان گرا را به عنوان ” نیروی سوم مطرح کردند. راجرز و مازلو دو تن از شاخص ترین روانشناسان انسان گرا هستند. راجرز معتقد بود که انسان ذاتاً ماهیتی مثبت دارد و مسیر حرکت او به سوی خود شکوفایی، رشد و اجتماعی شدن است (پروین ، ترجمه جوادی و کدیور،1381 ). در این دیدگاه که تحت تاثیر پدیدارگرایی است، واقعیت عینی ای وجود ندارد بلکه هر انسانی در دنیای متغیری از تجربیات متنوع زندگی می کند که فقط خودش در مرکز هستی آن قرار دارد که این دنیای خصوصی را می توان زمینه نمودی ، پدیداری یا زمینه تجربی فرد نامید. فرد یا ارگانیزم بر اساس تجربه و درک خودش از زمینه تجربی نسبت به آن واکنش نشان می دهد (راجرز ، ترجمه احمدی قلعه، 1382). از دیگر رویکردهای مشاوره و رواندرمانی رویکرد وجودی است. تفکر روانشناسان و روانپزشکان وجودی تحت تاثیر تفکرات فلسفی افرادی مانند فردریش نیچه ، مارتین هایدگر ، ژان پل سارتر ، مارتین بابر ، لودویگ بینزوانگر و مدارد باس شکل گرفته است. در وجودگرایی نیز به ارزشهايى توجه شده است كه بيشتر جنبه فردى دارد نه جنبه اجتماعى، مانند آزادى اراده، آزادى انديشه، حاكميت و استقلال يك فرد نسبت به خود. بيشتر تكيه اين مكتب روى اين مسائل است و انسان كامل را انسانی می داند كه از هر جبرى آزاد باشد. در واقع ملاك اساسى انسانيت در اين مكتب «آزادى» است. حتى در اين مكتب معتقدند ايمان و اعتقاد به خدا و تكيه به خدا و بندگى خدا انسانيت انسان را ناقص مى‏كند، چون انسان را وادار مى‏كند در مقابل خدا تسليم باشد، و بندگى نسبت به خدا و در مقابل خدا، آزادى را از انسان سلب مى‏كند و چون كمال انسان در آزادى است و انسان كامل انسانى است كه از همه چيز باید آزاد باشد، پس حتى بايد از قيد مذهب هم آزاد باشد( مطهری ، 1384) لذا به دلیل عدم وجود دستگاه فکری جامع در غرب که بتواند در عین اعتقاد به خدا و دینداری انسان، آزادی او را نیز تبیین کند، شاهد چنین رویکرد افراطی نسبت به آزادی و اختیار انسان هستیم که حتی اعتقاد به خدا را نیز منافی آزادی انسان می داند. در واقع این امر، بیشتر تحت تاثیر عوامل روانی و سوءاستفاده از اعتقاد به مذهب و خدا به ویژه از سوی کلیسا به وجود آمده است. آلبرت الیس نیز از جمله کسانی است که تحت تاثیر وجودگرایی قرار دارد. او با آنها در اینکه انسان آزاد است و می تواند خود را تعریف و توجیه کند، می تواند فردیت خود را به منصه ظهور برساند. به نظر او تجربه فردی هر انسان بالاترین ارزش و اهمیت را در زندگی او دارد (پاپن ، 1974 ؛ الیس ، 1973؛ کرسینی، 1973 به نقل از شفیع آبادی و ناصری، 1385). الیس در دیدگاه خویش بیشتر بر فردیت تاکید کرده و تلاش می کند فرد را از توجه به جامعه و دیدگاه های دیگران رها سازد. بسیاری از باورهای غیر منطقی که به زعم الیس عامل ناراحتی های روانی است به دلیل آنست که فرد به دنبال تایید گرفتن از دیگران است و می خواهد طبق ارزش های جامعه حرکت کند. در آموزه های الیس و در منش عملی او بسیاری از ارزش های حاکم بر جامعه نادیده گرفته می شود. در رویکرد خانواده درمانی نیز با ظهور دانش فرمانش در دهه 1940، دیدگاهی ماشینی نسبت به خانواده حاکم شد. دانش فرمانش به بررسی این امر می پردازد که نظام های مختلف چگونه از طریق خود تنظیمی و دریافت نتایج مربوط به عملکرد قبلی و ارتباط دادن آنها با کارکرد کنونی ، ثبات خود را حفظ می کنند و چگونه می توان با تغییر اطلاعات پسخوراند دهنده، الگوی آتی نظام را تغییر داد. بیتسون (1972) نشان داد که چگونه می توان اصول دانش فرمانش را در فرآیندهای پیام رسانی انسانی، مثل آنچه در آسیب های روانی به چشم می خورد، به کار گرفت. او اظهار کرد که خانواده را می توان بسان نظامی مبتنی بر دانش فرمانش تصور کرد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه نقشبندی و همکاران، 1389). بنابراین خانواده در حد یک ماشین تنزل داده شد و قوانینی که در کارکرد ماشین ها و تغییر آنها موثر است به خانواده تعمیم داده شد. در صورتی که در خانواده ما با انسان سر وکار داریم نه با اجزای بی جان ماشین و شاید دلیل چنین ساده انگاری ریشه در همان بنیانهای مادی گرایانه و تفسیری غریزی- ماشینی از انسان دارد. از دیگر رویکردهای مشاوره و رواندرمانی رویکردهای پست مدرن است. دیدگاه های پست مدرن نیز از جمله رویکرد سیستم های زبان مشترک ، درمان راه حل مدار کوتاه مدت ، درمان راه حل گرا و قصه درمانی از افکار پست مدرنیستها تاثیر پذیرفته اند (کوری، سیدمحمدی،1387). در این رویکردها نیز مبانی اساسی پست مدرنیسم که در این مقاله ذکر گردید تبلور دارد. ساخت گرایان اجتماعی معتقدند واقعیت مشاهده شده، تنها یک برداشت است که تحت تاثیر فرهنگ آنها شکل گرفته است. حتی کلماتی که در مکالمات شخصی و «خصوصی» به کار می رود مملو از معانی است که از بافتهای فرهنگی به ارث رسیده است (دالاس و دراپر، ترجمه اسمعیلی، 1390). در دانش فرمانش نوع دوم در خانواده درمانی نیز که رویکردی پست مدرنیستی است معتقدند که هیچ عینیتی فی نفسه وجود خارجی ندارد. آنچه که توصیف عینی خانواده نامیده می شود صرفاً سازه های ذهنی اجتماعی هستند. “واقعیت” خانواده، در حقیقت چیزی نیست جز توافق راجع به یک نظر همگانی که در اثر تعامل اجتماعی با سایر انسان ها به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ ،1926،ترجمه نقشبندی و همکاران، 1389). بنابراین می توان نتیجه گرفت با توجه به اینکه واقعیت چیزی است که من مشاهده می کنم و اگر من چیزی را نتوانم ببینم وجود ندارد، بنابراین هیچ واقعیت عینی وجود ندارد. نتیجه اخلاقی این امر اینست که هیچ ملاک و معیاری برای خوبی و بدی و درستی و نادرستی وجود ندارد. این امر در عمل تا به آنجا پیش می رود که پدر می تواند به دخترش تجاوز کند و روش درمانی آن هم اینست که برای رفع احساس گناه ناشی از الگوهای قالبی، پدری را که به خاطر اضطراب ناشی از تجاوز به دخترش به درمانگر مراجعه می کند، قانع می کنند که در اثر بالا بودن انرژی و توانمندی جنسی این کار را کرده است و می تواند از داشتن این همه انرژی به خود ببالد. نسبیت گرایی افراطی در دانش فرمانش نوع دوم و ساختارگرایی، ما را به سوی بحرانهایی سوق می دهد که به مشکلاتی مانند خشونت فیزیکی، سوءاستفاده جنسی، سوءاستفاده هیجانی و غیره در خانواده ها منجر می شود. همچنین یک سلسله کامل از عوامل ساختاری، مانند فـقر، تبعیضات جنسی و نــژادی به گـونه ای احیا می شوند که به سادگی به عنوان ادراکات در نظر گرفته شوند و نه عوامل واقعی که تجربه افراد را محدود کرده و شکل می دهد. اما آیا با ساختن روایتی متفاوت و اینکه این ما هستیم که به این امور زبانی، مفهوم اضطراب را داده ایم همه چیز پایان می یابد؟ (دالاس و دراپر، ترجمه اسمعیلی، 1390). در رویکرد سیستم زبان مشترک از رویکردهای پست مدرن نیز معتقدند که زندگی انسان به صورت قصه های شخصی و خانوادگی ساخته شده اند. سیستم های اجتماعی- فرهنگی که افراد در آن زندگی می کنند، محصول تعامل اجتماعی هستند نه چیز دیگر. بدین ترتیب، درمان نیز فرایندی است که از طریق گفتگوهای درمانی درمانجو و درمانگر (شنونده-تسهیل گر) به وجود می آید. وقتی که افراد دچار بیماری می شوند، اغلب در سیستم گفت و شنودی گرفتار می شوند که زبان، معنی و فرآیند منحصر به فردی در ارتباط با مشکل دارد. بنابراین فرآیند درمان، گفت و شنود دیگری است که از طریق ماهیت آن که “نظم دادن به مشکل و حل کردن مساله” است، شفابخش می شود (اندرسون و گولیشیان، 1992 به نقل از کوری، ترجمه سید محمدی،1387). در قصه درمانی نیز معتقدند که ما زندگی خود را براساس قصه هایی می سازیم که برای خودمان نقل می کنیم و دیگران برای ما نقل می کنند. این قصه ها در عمل واقعیت را شکل می دهند زیرا آنچه را می بینیم، احساس می کنیم و انجام می دهیم، می سازند و تشکیل می دهند. قصه هایی که به آنها اعتقاد داریم از گفتگوها و موقعیت های اجتماعی و فرهنگی به وجود می آیند. درمانجویانی که برای درمان مراجعه می کنند نقش قربانیان آسیب دیده ای که زندگی ناامیدانه و رقت باری را هدایت می کنند، در نظر گرفته نمی شوند بلکه آنها به صورت فاتح جسوری ظاهر می شوند که قصه های روشنی برای نقل کردن دارند(کوری، ترجمه سید محمدی،1387). بنابراین ملاحظه می کنیم که زیربناهای اندیشه پست مدرنیسم در این رویکردها به شدت غالب است از قبیل اینکه واقعیت را زبان می سازد و یا قصه های شخصی و خانوادگی که در بسترهای خاص اجتماعی و فرهنگی شکل می گیرد، واقعیت را شکل می دهند. بنابراین با تغییر دادن قصه ها و گفتمان و زبان موجود، می توان واقعیت های دیگری را به وجود آورد.

    با توجه به آنچه که ذکر شد، می توان نتیجه گرفت که زیربنای بسیاری از نظریه های مشاوره و رواندرمانی، ماهیت علمی خالص ندارند بلکه مبتنی بر همان اصول فکری و فلسفی دوران مدرنیته و پست مدرنیته حاکم بر غرب هستند که در این مقاله بخشی از آنها ذکر گردید. با وجود اینکه بسیاری از این مبانی از اصول عقلی و علمی ویژه ای پیروی نمی کنند و در تضاد و تعارض با مبانی دینی بوده و در عین حال آثار تخریبی آن امروزه در غرب علنی شده است، ولی متاسفانه در مراکز علمی و درمانی، بدون توجه به این واقعیت ها و بدون آنکه در معرض نقد و بررسی قرار گیرند، در درمان مراجعین و خانواده ها به کار گرفته می شود که نتیجه آن در کوتاه مدت درمان هایی است که گاهی بی نتیجه و حتی گاهی آسیب زا و در دراز مدت خانمان بر انداز خواهد بود. در صورتی که اگر به مبانی دینی و فرهنگی خویش توجه کنیم، می توانیم با رویکردی نقادانه نظریه های موجود را بررسی کرده و زمینه و بستری لازم برای تدوین نظریه های جدید و طراحی الگوهای کارساز مبتنی بر اصول و مبانی انسان ساز خود را فراهم آوریم. در این بخش به برخی از مهمترین مبانی فکری و فرهنگی خویش که مبتنی بر آموزه های دینی است اشاره می کنیم که در تعارض با مبانی غربی هستند. البته می بایستی متذکر شویم که قصد نداریم در این مقاله به بیان شواهد و استدلال های مربوط به هریک از این مبانی و یا به بررسی اشکالاتی که در این زمینه صورت گرفته و پاسخ هایی که از سوی متفکرین و اندیشمندان مسلمان طرح گردیده، بپردازیم بلکه در پی طرح برخی از این مبانی و تعارض اساسی آنها با مبانی حاکم بر اندیشه غرب هستیم تا روشن شود که با فرض پذیرش این اصول و مبانی، بسیاری از نظریه های مشاوره و رواندرمانی نیازمند نقد جدی هستند و اگر می خواهیم که به نظریه پردازی در این زمینه بپردازیم و به طراحی الگوهای بومی همت گماریم، می بایستی به این مبانی دینی توجهی جدی داشته باشیم. یکی از مهم ترین مبانی دینی که در فلسفه اسلامی نیز به عنوان مبدا و نقطه شروع قرار می گیرد، اصل «واقعيتى هست» مى‏باشد كه سر حد فلسفه و سفسطه يا رئاليسم و ايده آليسم محسوب مى‏شود، اصلى است يقينى و فطرى و مورد تصديق تمام اذهان بشرى به حساب می آید(مطهری ، 1383). همچنین در آموزه های دینی، واقعیت و عالم هستی محدود به عالم ماده و محسوسات نیست. جهان هستي، مجموعه‌اي از عالم غيب و عالم ماده است كه جهان مادی پایین ترین مرتبه از واقعيت‌هاي جهان هستی است.آیات بسیاری از قرآن بر این امر دلالت می کند : هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ (حشر:22). همچنین قرآن یکی از ویژگی های مهم اهل تقوا را ایمان به غیب می داند: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (بقره : 3). آیات فراوان دیگری هم در قرآن وجود دارند که صراحتاً بر وجود عوالم دیگری به جز عوالم مادی دلالت دارند (توبه : 11؛ روم:7 ؛ انعام :29؛ عنكبوت: 64؛ انعام:73). بنابراین اصل”واقعیت” و “عدم محدودیت هستی به عالم ماده و طبیعت” در مبانی دینی تعارض صریحی با اصول ” فقدان واقعیت” و “مادیگرایی” در مبانی تفکر غربی دارد. یکی دیگر از مبانی دینی در حوزه معرفت شناسی این است که جهان هستي قابل شناسايي است و انسان توانايي شناخت آن را دارد. از دیدگاه قرآن، خداوند ابزار این شناخت را در اختیار انسان قرار داده است: وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفئْدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ(نحل : 78) و نیز در آیه دیگر نیز می فرماید: إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعَا بَصِيرًا (انسان : 2). از سوی دیگر، دعوت خداوند به شناخت، با اشاره به پديده‌هاي آفاقي و انفسي، نشان از قدرت بشر براي شناخت ابعاد مختلف هستي دارد که در آیات کریمه قرآن، بارها به آن اشاره شده است: إِنَّ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَيَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ فىِ خَلْقِكمُ‏ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتهِا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5-3 جاثیه). در آیات دیگری نیز می فرماید: وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتُ بِأَمْرِهِ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(نحل : 12 ). این موارد و آیات فراوان دیگر ( بقره: 73، نور: 61، انعام: 32 و 17-19، اعراف: 169، يوسف: 3 و 109، قصص: 60 ، نحل: 12 و 78، حج: 46 ) نشان دهنده توانایی انسان برای شناخت عالم هستی است وگرنه اینقدر از طرف خداوند دعوت به تفکر و تعقل و شناخت نمی شد. راه های شناخت هم محدود به شناخت حسی و تجربی نیست بلکه علاوه بر آن، شناخت از طریق عقل، شهود و وحی نیز راه های دیگر شناخت هستند (نحل : 78 ؛ انفال : 29 ؛ شمس : 10-7 ؛ علق 5-1 ؛ نحل : 89). مطهری (1373 ) در این زمینه معتقد است که يكى از ابزارهای شناخت، حواس است، ولى حواس، ابزارى براى منبع طبيعت است. با اين ابزار است كه انسان شناخت را از طبيعت مى‏گيرد. ابزار دوم شناخت، استدلال منطقى، استدلال عقلى، آنچه كه منطق آن را «قياس» يا «برهان» مى‏نامد، مى‏باشد كه يك نوع عمل است كه ذهن انسان آن را انجام مى‏دهد. ابزار دوم زمانى معتبر است كه ما عقل را به عنوان يك منبع بشناسيم. كسانى كه منبع را منحصر به طبيعت مى‏دانند و ابزار را منحصر به حواس، منبع عقل را انكار مى‏كنند و قهراً ارزش ابزار قياس و برهان را نيز انكار مى‏كنند. تا به منبع عقل اعتراف نداشته باشيم نمى‏توانيم به ابزار قياس و برهان اتكا كنيم، يعنى آن را به عنوان يك ابزار شناخت بشناسيم. منبع سوم، قلب يا دل است كه ابزار آن را بايد عمل تزكيه نفس بدانيم. اگر بخواهيم با تعبير فنى درست تعبير كنيم، قلب و دل انسان منبعى است كه با ابزارى به نام «تزكيه نفس» مى‏توان از آن استفاده كرد. به تعبیر دیگر در آموزه های دینی، شناخت، دارای مراتبی است که پایین ترین مرتبه آن شناخت حسی و بالاترین و معتبرترین مرتبه آن شناخت حاصل از وحی است (مطهری ،1373). بنابراین اصل “امکان شناخت واقعیت” و “محدود نبودن شناخت به شناخت تجربی” در آموزه های دینی نیز با مبانی حاکم بر تفکر غرب بویژه حاکمیت پوزیتیویسم و محدود بودن شناخت به شناخت تجربی و معتبر دانستن این روش و طرد سایر شیوه های شناخت در تعارض است. هرچند در غرب نیز نقدهای فراوانی صورت گرفته و رویکردهای پوزیتیوستی، دیگر اعتبار اولیه خود را به عنوان شناخت های علمی خالص از دست داده اند.كساني چون برت ، پوپر، كوايره ، آگاسی و واتكينز به طور متفاوت بر متافيزيك و نقش آن در علم تأكيد نمودند (به نقل از باقري، 1378). آگاهي از برنامه به عنوان دانش زمينه‌اي سخن مي‌گويد و اتكينز نيز از نقش تنظيم‌گر متافيزيك در تولید نظريات علمي دفاع مي‌كند. توماس كوهن بسط نظريه‌هاي علمي را بر حسب الگوهاي كلان علمي توضيح مي‌دهد و لاكاتوش جايگاه كانوني گزاره‌هاي متافيزيكي را نه تنها در علوم انساني بلكه حتي در علوم طبيعي نيز نشان مي‌دهد. ويزدم نيز به شكل ديگري به تلاش براي درهم نورديدن مرزهاي ميان متافيزيك و علم مي‌پردازد؛ لذا از اين آراء مي‌توان نتيجه گرفت كه در روايت ‌پساپوزیتیویسم، درهم تنيدگي علم و متافيزيك (هر چند با تعبيرهاي مختلف) مورد قبول و تأكيد قرار گرفته است (به نقل از باقري، 1378). با همه این اوصاف و اینکه دیدگاه های پوزیتیوستی در غرب به شدت مورد نقد قرار گرفته است ولی در محافل علمی ما، به خصوص در رشته های روانشناسی و علوم تربیتی هنوز همین رویکرد، حاکم است و به عنوان یگانه روش علمی مورد تاکید است. در پژوهشی که بر اساس 78 مقالة روان¬شناسی که ‌در آخرين شمارة چهارده ‌مجلة علمی- پژوهشی منتشر شده مشخص گردید که از نظر فلسفة علمِ ‌پشتوانة پژوهش‌های 78 مقالة مذکور، 75 مقاله ‌از نوع فلسفة پوزیتیویستی، 2 مقاله ‌از نوع فلسفة پديدارشناسی و 1 مقاله ‌از نوع متفاوت بوده ‌است. اين يافتة پژوهشی به روشنی نشان می¬دهد که 96 درصد پژوهش‌های مقالات روان¬شناسی مجلات علمی- پژوهشی ايران بر اساس فلسفة پوزیتیویستی صورت می گیرد (لطف آبادی و همکاران ، 1386 ). یکی دیگر از مبانی دینی اساسی در حوزه انسان شناسی، این است که انسان علاوه بر ساحت مادی، ساحت متعالی دیگری نیز برای انسان وجود دارد که از آن تعبیر به روح می شود که از ساحت قدسی و الهی به انسان افاضه شده است. آیاتی که دلالت بر ساحت مادی انسان دارد عبارتند از : – وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (روم : 20) – إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (حجر: 28) – إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (حجر : 28) – هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ (انعام : 2). در کنار این آیات کریمه که در واقع دال بر وجود بعد مادی انسان است آیات دیگری وجود دارد که دلالت بر ساحت روحانی و غیرمادی انسان دارد: – فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ (حجر: 29﴾ – ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ ﴿سجده : 9﴾. در مورد ماهیت این ساحت روحی نیز در آیه 85 سوره اسرا می فرماید : وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلًا ﴿ اسرا : 85﴾. از اين آيات به خوبى استفاده مى‏شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى در حد اعلاى عظمت و ديگرى ظاهرا در حد پایین ترین مرتبه از نظر ارزش قرار دارد. جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن) تشكيل مى‏دهد و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است (مکارم شیرازی و همکاران ، 1374). همچنین انسان دارای فطرتی است که پشتوانه آن روح الهی است، همه فضائل انسانی به فطرت و همه رذائل به طبیعت (جنبه مادی) او باز می گردد. اگر انسان به طبیعت خود توجه کند و از هویت انسانی خود که روح اوست، غافل گردد، نه تنها از پیمودن مسیر کمال باز می ماند، بلکه دچار انحطاط می شود تا آنجا که قرآن می فرماید : أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (اعراف : 179) و اگر به بعد فطری خود توجه کند، تا جایی تکامل پیدا می کند که از مقام فرشتگان هم بالاتر می رود : وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (نجم : 9-7). از منظر قرآن، اصل مشترک بین همه انسان ها یعنی فطرت، دارای سه ویژگی است : نخست آن که خدا را می شناسد و به دین خدا گرایش دارد. دوم آن که در همه آدمیان به ودیعت نهاده شده است. به طوریکه هیچ بشری بدون فطرت الهی خلق نشده و نمی شود. سوم آن که از گزند هر گونه تغییر و تبدیل مصون است(جوادی آملی ، 1387). برخی از آیاتی که بر این امر دلالت می کند عبارتند از: – فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ( روم : 30) – وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ ( زخرف: 87) – وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (لقمان : 25). وجود ساحت روحانی و فطرت الهی در وجود انسان موضوعی است که در تعارض با دیدگاه مادی گرایانه غرب نسبت به ماهیت انسان می باشد. در نظریه های مشاوره و رواندرمانی نیز این بعد متعالی به شدت مورد بی توجهی قرار گرفته است و سخنی از بعد روحانی و فطرت خداجوی انسان نیست. یکی دیگر از تفاوت های اساسی مبانی دینی با مبانی تفکر غربی اینست که در عین خدا محوری و اعتقاد به خداوند، انسان دارای کرامت است. انسان به خاطر وجود بعد روحی و فطرت الهی دارای کرامت ذاتی است و از او به عنوان خلیفه و بهترین خلقت خداوند، تحت تعلیم الهی، مسجود فرشتگان و هدف اصلی آفرینش آسمان ها و زمین از او یاد شده است. برخی از آیاتی که بر این امر دلالت دارند عبارتند از: – وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا (اسرا : 70) – وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ( بقره : 30 ) – وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ( بقره : 31 ) – لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (تین :4) – وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (بقره : 34). با مروری بر مبانی آموزه های دینی در می یابیم که رابطه خداوند و انسان همانند تمدن غرب، رابطه حاکم و محکوم نیست بلکه رابطه رب و مربوب است. خداوند انسان را به عنوان خلیفه خود برگزیده است و همه زمینه های شناخت و رشد و کمال او را در سایه عبودیت حقیقی فراهم آورده است تا انسان با تفکر و آزادی از همه جبرهای محیط، جامعه، عادت ها، تلقین ها، تنوع طلبی های بی حد و حصر به آزادی حقیقی دست یابد و بتواند از سطح غریزه ها بالاتر آمده، در حد انتخاب و مسئولیت اوج بگیرد و به رشد حقیقی خویش دست یابد (صفایی ، 1386). یکی دیگر از موضوعات تامل برانگیز آن است که آموزه ای دینی علیرغم تاکید مبانی تفکر غرب بر اصالت فرد ، هم فرد را اصیل می داند و هم جامعه را . از آن نظر که وجود اجزاء جامعه (فرد ) را در وجود جامعه حل شده نمی داند و برای جامعه وجودی یگانه مانند ترکیبات شمیایی قائل نیست ، فرد را اصیل می داند ، اما از آن نظر که نوع ترکیب افراد را از نظر مسائل روحی و فکری و عاطفی از نوع شیمیایی می داند که افراد در جامعه هویتی می باند که همان هویت جامعه است هرچند جامعه هویت یگانه ندارد ، اصالت را به جامعه می دهد . بنا بر این دیدگاه در اثر تاثیر و تاثر اجزا ، واقعیت جدید و زنده ای پدید آمده است ، روح جدید و شعور و وجدان و اراده و خواست جدیدی علاوه بر شعور و وجدان و اراده و اندیشه فردی افراد به وجود آمده است ( مطهری ، 1383) . آیات قران کریم نیز این دیدگاه را تایید می کند ( اعراف ، 34 ؛ جاثیه: 28 ؛ انعام ، 108 ؛ غافر : 5 ) . همین موضوع یکی از چالش های اساسی با اصالت فرد است که در مبانی تفکر غرب و به تبع آن در دیدگاه ها و روش های درمانی تبلور یافته است و بسیاری از این اندیشه ها نیز امروز از طریق رسانه های گوناگون ترویج داده می شود و آسیب هایی را به وجود می آورد . در این زمینه یکی از موضوعات چالش برانگیز در خانواده ها که در جامعه ما نیز رواج یافته است موضوع حریم خصوصی است که مسائل و آسیب هایی را به وجود آورده و درموارد ی موجب بروز روابط فرازناشویی و از هم گسستن خانواده ها شده است. در موارد دیگری نیز تکیه بر فردگرایی و آزادی های فردی موجب طغیان و سرکشی فرزندان شده است و تعارض هایی را در خانواده ها به وجود آورده است . درمان هایی هم که مبتنی بر اصالت و آزادی های های فردی است بعضا” به گسترش این موضوع دامن می زند بدون اینکه به تعارض ها و تبعات آن با مبانی فکری و ارزش های فرهنگی جامعه توجه نماید . مواردی که ذکر شد نمونه هایی بود از تعارض و تضاد مبانی فکری و فرهنگی جامعه مبتنی بر آموزه های دینی که با آموزه ها و مبانی حاکم بر تمدن غرب که در علوم انسانی به ویژه دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی ریشه دوانده است و در واقع زیربنای شکل گیری آنها بوده است. لذا بدون توجه به این تفاوت های زیربنایی نمی توانیم نگرش نقادانه ای نسبت به نقد ، طراحی و به کارگیری دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی داشته باشیم و بتوانیم با تکیه بر مبانی فکری و فرهنگی جامعه خویش مبتنی بر اموزه های دینی ، طرحی نو در اندازیم و به نظریه پردازی های نوین و طراحی الگوهای بومی بپردازیم. در این مقاله قصد نقد نظریه های مشاوره و رواندرمانی بر اساس مبانی دینی، نظریه پردازی یا طراحی الگوهای بومی را نداشتیم بلکه به دنبال بیان “ضرورت” این امر بودیم. مطمئناً استخراج ، جمع آوری و تدوین مبانی دینی به صورت جامع و نیز نقادی نظریه های مشاوره و رواندرمانی بر اساس آن و همچنین نظریه پردازی های نوین و یا طراحی الگوهای بومی مبتنی بر مبانی و آموزه های دینی، در یک مقاله و حتی چندین مقاله هم میسر نخواهد بود و نیازمند تلاشی فراوان و سالها مطالعه و پژوهش است که نگارنده امیدوار است این مقاله، “اهمیت و ضرورت” این امر را روشن کرده باشد و زمینه ای را فراهم کند تا محققین و پژوهشگران و اندیشمندانی که دغدغه چنین امری را دارند، بتوانند قدمهای شایسته ای را در این زمینه بردارند.

    نتیجه گیری

    با توجه به آنچه که در این مقاله ذکر شد می توان دریافت که توجه به مبانی فکری و فرهنگی جامعه در نقد ، طراحی و به کارگیری دیدگاه های مشاوره و رواندرمانی بسیار مهم و ضورری است . بسیاری از دیدگاه های موجود بر اساس مبانی فکری و فرهنگی غرب شکل گرفته است و دارای تعارض های جدی با مبانی دینی و فرهنگی ماست. متاسفانه در محافل علمی و مراکز درمانی جامعه ما بدون توجه به این زیربناها وتلاش برای نقد آنها و ارائه نظریه های جدید و طراحی الگوهای بومی، این دیدگاه ها ارائه می شود و در مراکز درمانی به کار گرفته می شود بدون اینکه به آسیب های ناشی از آنها توجه شود. در فرهنگ غرب، به دلیل ریشه های فراوان تاریخی و فرهنگی و به دلیل فقدان سازه های یکپارچه کننده، نتوانسته اند میان آزادی و بندگی، ماده و غیر ماده، حق و تکلیف، خدامحوری و کرامت انسان، علم و دین، عدالت و پیشرفت، فرد و جامعه تعادل برقرار کرده و به تفسیر روشن و یکپارچه ای دست یابند، لذا هر بار به طرد و حذف یکی از این جنبه ها پرداخته و جنبه دیگری را پذیرفته اند و در نهایت به دلیل طرد جنبه مذکور به مسائل و مشکلات بیشتری دچار شده و ناچار شده اند به سوی جنبه مغفول، رجعت کنند، مانند آنچه که در دوران پس از رنسانس یعنی مدرنیته و پست مدرنیته رخ داد. در صورتی که در فرهنگ و مبانی دینی و نظام فلسفی ما، همه این امور به صورت یکپارچه در نظر گرفته شده و تفسیر می شود. بنابراین لزومی ندارد که با نیز مقلدوار پیرو این شیوه حذف گرایانه باشیم و مسائل غرب را مسائل خود تلقی نموده و نسخه های ناقص آنان را با چشم و گوش بسته بپذیریم. لذا این یک ضرورت جدی در محافل علمی ماست که با خودباوری و اعتماد به نفس به بررسی مبانی دینی خویش پرداخته و با کشف و تدوین این مبانی به نقد و بررسی زیربناهای نظریه های مشاوره و رواندرمانی موجود پرداخته شود. لذا پیشنهاد می شود که گروهی متشکل از اندیشمندان و اساتیدی که در زمینه مبانی دینی صاحب نظر هستند و نیز اساتیدی که در زمینه فلسفه غرب و بویژه در زمینه نظریه های مشاوره و رواندرمانی صاحب نظر هستند با همکاری و تعامل اساسی و با تعیین اهداف بلند مدت و با فعالیت های علمی شبانه روزی و فارغ از اقدامات شتابزده و شعاری، به چند اقدام اساسی همت گمارند:

    1) استخراج، جمع آوری و تدوین مبانی فکری و مولفه های فرهنگی غرب

    2) بازنمایی این مبانی فکری و مولفه های فرهنگی در دیدگاه ها و کاربست های مشاوره و رواندرمانی

    3) استخراج، جمع آوری و تدوین نظام مند و مستدل مبانی دینی و مولفه های فرهنگی جامعه خویش

    4) نشان دادن تعارض های بنیادین بین مبانی تفکر دینی و مولفه های فرهنگی جامعه خویش با مبانی تفکر غرب و مولفه های فرهنگی حاکم بر نظریه های مشاوره و رواندرمانی و نقد این نظریه ها با بهره گیری از مبانی دینی

    5 ) نظریه پردازی های جدید ، پی افکندن پژوهش های نوین و طراحی الگوهای بومی بر اساس مبانی تفکر دینی و مولفه های فرهنگ بومی

    برخی ضرورت هاي مطرح نمودن «دین درمانی مشکلات خانواده» در مراکز علمی جهان

    1. ضرورت شناخت ناشناخته هاي مطرح شده در دین
    2. محوریت و حاکمیت “ارزش” بر “دانش و بینش”
    3. ضرورت هماهنگی علوم با اعتقادات
    4. تأثیر پیش فرض هاي دین در جهت گیري هاي کاربردي علم و ده ها مسایل دیگري است که نیازمند بحث و تبیین بیشتر براي گشودن افق هاي جدید در تولید علم می باشد.

    واضح است که روش هاي متداول علوم روانشناسی، مشاوره و روان درمانیِ امروز جهان بر پایه دانش تجربی صِرف می باشد و علم مبتنی بر رهنمودهاي دینی، برپایه وحی و کلام معصومین(علیهم السلام) است که بنا بر اعتقاد شیعه همان کلام شارع مقدس و واجب الاتباع می باشد.

    بحث «دین درمانی مشکلات خانواده» و ضرورت پرداختن به آن را باید در راستاي بحث انتظار بشر از دین مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بحث انتظار و توقع بشر از دین از مهم ترین مسائلی است که اندیشمندان دینی در جهان معاصر به آن توجه بیشتري دارند. پرسش هایی نظیر اینکه:

    • آیا دین براي اداره همه امور انسان است یا برخی امور به عقل و علم بشري واگذار شده است؟
    • آیا همه امور می تواند دینی باشد یا برخی امور هرگز دینی نیست؟
    • آیا دین، تنها اصول ارزشی را بیان می کند یا به اصول علمی و تجربی نیز می پردازد؟
    • آیا دین، همان طور که براي زندگی معنو ي و اخروي انسان برنامه دارد، براي مدیریت و سامان دادن به امور دنیوي(فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، خانوادگی و …) نیز برنامه دارد؟
    • آیا اگر جامعه، رشد علمی و عقلی یابد و با پیشرفت این دو (علم و عقل) به بسیاري ازنیازهاي خود پاسخ دهد، نیاز به دین منتفی خواهد شد و مراجعه به علم و عقل بشري کافی خواهد بود؟ و یا خیر؟!!! دریچه هاي دیگري براي رشد و تکامل علم و عقل گشوده خواهد شد و رشد و تکامل علم همچنان ادامه خواهد داشت و ارتباط علم و دین توسعه پیدا خواهد کرد؟

    و ده ها سئوال دیگر از مباحثی هستند که پیرامون انتظار از دین مطرح است و دانشمندان علوم مختلف اعم از علوم انسانی و تجربی از جمله روانشناسی، مشاوره و روان درمانی به دنبال تعیین جایگاه و ارتباط علوم با رهنمودهاي دینی هستند.

     

     

    خلأهای دینی بیشترین عامل بروز جرائم

    خلأهای دینی بیشترین عامل بروز جرائم است و برای کاهش آن نیازمند برنامه ریزی قوی در جامعه هستیم.

    بیشترافرادی که مبتلا به ناهنجاریهای فردی یا اجتماعی اند به علت ضعف در باورهای دینی مرتکب جرم یا شکست در زندگی  خصوصی خود شده اند.

    با اندکی تأمل در اوضاع ‌و احوال کشورهای به‌اصطلاح پیشرفته که زمین و زمان را میدان تاخت و تاز خود قرار داده‌اند و از تمام امکانات مکانی و زمانی سود جسته‌اند، به عیان معلوم می‌شود که هر روز آمار جرم و جنایت، خودکشی، افسردگی، استرس، اضطراب، احساس پوچی و بیهودگی در آن جوامع سیر صعودی داشته است. این پیامد ناگوار گویای آن است که جوامع مذکور عنصر بسیار کارساز معنویت و دین را نادیده گرفته‌اند و در نتیجه حقیقت آفرینش خود را فراموش کرده‌اند و تمام علوم و فنون و کشفیات و اختراعات آنان در مسائل دنیوی و رفاه مادی و تن‌پروری به کار گرفته شده است. اما دانشمندان دینی که به هدف آفرینش انسان واقف‌اند، تلاش می‌کنند تا کمالات اخلاقی و الهی را در سایه رهنمودهای انبیا و اولیای الهی به دست آورند و به مقام نفس مطمئنه برسند. آنان می‌دانند که خداجویی و معرفت کامل میسّر نیست مگر آنکه حقیقت خود را دریابند، و دل را محل پرورش انوار الهی و الطاف ملکوتی کنند، و از بیراهه‌های هوی و هوس و شهوت‌رانی دوری گزینند، و با نفس سرکش خویش به مبارزه برخیزند.

    «دین درمانی» روش موثر برای جلوگیری از این ناهنجاری ها است . اخلاق مذهبی و تربیت دینی نسخه های بی بدیلی است که انسان را از هر بدی و خطا واکسینه می کند و تنها راه نجات از مشکلات و رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی می گردد.

    این نوشته با عنوان «مبانی دین درمانی مشکلات خانواده» به دلیل مجال اندک و اینکه نخستین اثر در این موضوع است، به همه مباحث دین درمانی مشکلات خانواده و همه دیدگاهها و نظریه ها نپرداخته، ولی کوشیده است تا مهمترین اصول و مراحل کاربردی دین را در درمان مشکلات خانواده (ازدواج، همسرداری، تربیت فرزند و مهارت های زندگی، شغلی، تحصیلی و سلامت جنسی) مورد توجه و بررسی قرار دهد.

    سبب سازی و سبب سوزی

    با توجه به بینش تو حیدی هیچ سببی بی فرمان خدا کاری از او ساخته نیست.

    اگر تمام تيغ هاى جهان از جا حركت كنندکه  رگى را بُبُرّند، تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت.

    گاه می شود انسان درعالم اسباب چنان غرق می شود که خیال می کند آثار وخواص ازآنِ خودِ این موجودات است ،و از آن مبدأ بزرگی که این آثار مختلف را به این موجودات بخشیده غافل می شود، اینجاست که خداوند برای بیدار ساختن بندگان دست به سبب سازی و سبب سوزی می زند.

    موجوداتی که ظاهرا کاری ازآنها ساخته نیست، سرچشمه آثارعظیمی می شوند.

     یک روز به کارد در دست حضرت ابراهیم(علیه السلام) می گوید نَبُر!

     و روز دیگر به آتش می گوید مسوزان! و به پشه فرمان عذاب نمرود را می دهد.

     و یک روز با عصای حضرت موسی(علیه السلام) اژدها می سازد و رود نیل می شکافد و از سنگ چشمه می جوشاند و به دریا دستور نجات گروهی وغرق گروه دیگر را می دهد.!.

     به عنکبوت فرمان می دهد چند تارسست وضعیف بردرغارثور بتند وپیامبرش را از شر دشمنان حفظ نماید.

     و روزی با نَفَس  حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام)مرده را زنده می کند و کور مادر زاد را شفا می دهد.

     به تمام انبیاء و اولیاء خود در اوج سختی آرامش می دهد.و آرامش را در اوج آسایش از تمام دشمنان انبیاء و اولیاء خویش سلب می کند.

     و نهایتاٌ اینکه علی رغم تمام دسیسه های شیطانی در طول قرنها توسط جن و انس، قرآن و عترت پاک محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله و سلّم را از جمیع بلاها حفظ نموده و آنان را بر زمین مسلط می نماید.

    سبب سازی و سبب سوزی خداوند از دیدگاه مولانا

    ظاهر کلام اشعریان و عارفان دربارة فاعلیت حق تعالی و اینکه در هستی مؤثری جز او نیست، بسیار به هم نزدیک است، اما اشعریان به وجود مستقل برای اشیا باور دارند، گرچه تأثیر آنها را نفی می کنند، در حالی که عارفان برای اشیا وجودی قائل نیستند، چه رسد به اینکه آنها را تأثیرگذار بدانند. از نظر مولوی، کمال انسان، فانی شدن در حق است، یعنی اینکه انسان با تمام وجود درک کند که همه هستی اش و هر آنچه دارد، به تمامی از خداست. در این مقام، تمام تعیّنات رفع می شود، کثرات نابود می شوند و انسان فیض را از مبدأ فیاض، بدون هیچ واسطه ای، می بیند. با وجود این، مولوی نظام عالم را براساس علیت می داند زیرا هر شیئی از اشیای عالم، اسمی از اسماء الهی است یعنی در عالم جز اسماء الهی، چیزی وجود ندارد تا اثر داشته باشد. به عنوان نمونه سوزاندن اثری است که هم می توان به آتش نسبت داد و هم به خداوند، در واقع آتش جلوه ای از جلوه های حق است و به امرِ حق می سوزاند. از نظر مولوی، دیدة مردم عادی، سبب بین است و این عالم چنین اقتضایی دارد، اما سرایندة مثنوی که خود دیدة سبب سوراخ کن دارد، برای تعلیم سالکان به تکرار از سبب سوزی خداوند سخن گفته است.[5]

    لازمه توحید و ایمان این است که انسان در هر کاری مشیت و خواست خدا را در نظر بگیرد و به کار و عمل خود تکیه نکند و به قدرت مادی مغرور نشود و بندگان زیردست و نیازمندان جامعه را نادیده نگیرد. مؤمن واقعی باید به این واقعیت ایمان داشته باشد که جهان به دست خدا می چرخد و اگر سببی فراهم شود، زیر نظر خداست و او قدرت دارد از یک نقطه، اسبابی را به میدان بیاورد تا آنچه را ما عمل کرده ایم، باطل کند؛ مثلا کشاورز از اول پاییز زحمت می کشد و زمین را شخم می زند و آبیاری می کند و شبها بی خوابی می کشد. در روزهای نخست بهار، محصول بسیار خوبی آماده برداشت می شود؛ اما از گوشه ای از دنیا سرمای نابهنگام می آید و هرچه را او زحمت کشیده، از بین می برد؛ زیرا دستگاه عالم چنین است که از دو سو، اسباب مختلفی فراهم می شود و یکدیگر را خنثی می کنند. ممکن است اسباب شر پدید آید، اما نباید نامید بود؛ زیرا ممکن است بعد از آن اسباب خیر فراهم شود و اسباب شر را باطل کند، همچنین با فراهم آمدن اسباب خیر نباید مغرور شد و اراده و مشیت خدا را نادیده گرفت و به قول اهل معرفت خدا هم سبب ساز است، هم سبب سوز. ملّای رومی می گوید:

    از سبب سازی من سودایی ام                             وز سبب سوزی سوفسطایی ام

    مقصود این است که عالمی که ما در آن زندگی می کنیم، در سایه اسباب و مسببات است. در حدیث از امام صادق آمده است که: ابی الله ان یجری الاشیاء الّا باسباب فجعل لکلّ شی ء سببا؛[[6]] خداوند امتناع دارد اموری را به جریان بیندازد، مگر از طریق اسباب و عوامل آنها. پس برای هر چیزی سببی قرار داده است.

    پدید آمدن اسباب خیر و شر، هر دو زیر نظر خداوند است. اگر گاهی به حسب ظاهر پیش بینی شر می شود، باز هم نباید ناامید بود؛ زیرا ممکن است خداوند اسبابی را پیش بیاورد و پیش بینیها را باطل کند. به قول حافظ:

    شهر خالی است ز عُشاق مگر از طرفی                          دستی از غیب برون آید و کاری بکند

    گاهی پیش بینی می کنیم عجب وضع بدی است، اما انسانی که موحّد و خداپرست است، امور را از دست خدا خارج نمی بیند و امکان دارد از سوی او از جایی که ما گمانش را هم نمی کنیم و از نظر ما غیب است و به قول حافظ، دستی از غیب برون آید و کاری بکند. همین طور اگر اسبابی فراهم شده که به ظاهر زندگی ما را رونق داده، نباید مغرور شویم؛ زیرا ممکن است اسبابی پیش بیاید و اینها را از بین ببرد، بدین جهت، خداوند می فرماید: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِک غَداً إِلَّا أَنْ یشاءَ اللَّهُ؛[[7]] هیچ کاری را به طور قطعی نگویید فردا انجام می دهیم، مگر اینکه خدا بخواهد و گفته خود را همراه کنید با ان شاء الله. این یک تعارف و شعار نیست؛ بلکه شعور و حقیقت است و با این تعبیر اقرار می کنیم که کار از دست خدا خارج نیست و همه امور به دست او است.

     

     

    [1] درآمدي بر قرآن پژوهی و طب ص15

    [2] درآمدي بر قرآن پژوهی و طب ص21

    [3] درآمدي بر قرآن پژوهی و طب ص25

    [4] نوده ای، داوود ؛ دانشجوی دکتری مشاوره دانشگاه علامه طباطبائی؛ فصلنامه فرهنگ مشاوره و روان درمانی؛ دوره 1، شماره 4، زمستان 1389، صفحه 111-140

    [5] شجاری, مرتضی و پروانه دلاور، ۱۳۸۶، سبب سازی و سبب سوزی خداوند از دیدگاه مولوی، فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی 3 (9)، https://www.civilica.com/Paper-JR_MMJ-JR_MMJ-3-9_004.html

    [6] اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب معرفة الامام، ح 7.

    [7] نهج البلاغه، حكمت 348.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

    fa_IRفارسی
    en_USEnglish arالعربية en_GBEnglish (UK) en_NZEnglish (New Zealand) en_ZAEnglish (South Africa) en_AUEnglish (Australia) afAfrikaans aryالعربية المغربية azbگؤنئی آذربایجان belБеларуская мова bn_BDবাংলা de_DE_formalDeutsch (Sie) de_DEDeutsch bg_BGБългарски es_ESEspañol es_COEspañol de Colombia es_MXEspañol de México es_PEEspañol de Perú es_CREspañol de Costa Rica es_PREspañol de Puerto Rico es_CLEspañol de Chile es_UYEspañol de Uruguay fr_CAFrançais du Canada fr_FRFrançais fr_BEFrançais de Belgique fa_IRفارسی